در گوش گاهی به نجوا میآید
در چشم به اشاره مینشیند
گاهی.
بر نمیکت عصرگاهی پارک
خلوت شبکوچه
بر آونگ مداوم عابران عجول
بر لق و لق کفش رهگذران همیشه
بر استکان کهربایی چای
بر ازدحام بیتفاوت زیرسیگاری
در هر کجا که دری باز میشود
در فصلهای تازهی تقویم
برگهای انبوه کلاغ
رنگهای درهم باغ
انگار نه که یقین احتمال بعید است؛
و یحتمل
چون بازی گربه
با کلاف کاموا.