شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

زنِ غمگینِ شعرم در سرش شوری نمی‌افتد

زنِ غمگینِ شعرم در سرش شوری نمی‌افتد
غریبانه به پای مردِ مغروری نمی‌افتد
همه‌ی زیبایی‌اش را صرف تنهاییِ خود کرده
نگاهش هم در آیینه به منظوری نمی‌افتد
بپرس از هیزیِ چشمان صیادان دریا که 
چرا این ماهیِ زخمی ‌به هر توری نمی‌افتد
زنی که حرف دارد را فقط باید تماشا کرد
که این فانوسِ روشن، گیرِ هر کوری نمی‌افتد
سکوتش را فقط از رنگ‌و‌رویش می‌شود فهمید
شبی که در نگاه خیره‌اش نوری نمی‌افتد
که هی کوتاه و هی کوتاه‌تر، آری! جنون یعنی:
میان قیچی و موهای او دوری نمی‌افتد!
زنی هر شب نمی‌بیند، زنی هر شب نمی‌گرید 
زنی هر شب نمی‌میرد، لبِ گوری نمی‌افتد
نمی‌گوید، نمی‌خندد، نمی‌خواند، نمی‌رقصد
و روی تخت، مست از خواب انگوری نمی‌افتد!
همیشه یک نفر جای تمام شهر غمگین است؛
زنی تنها که دیگر در سرش شوری نمی‌افتد! 

امیر توکلی

تک نگاری

شعرها

چه کسی  مادر کوزت را حامله کرد؟

چه کسی  مادر کوزت را حامله کرد؟

مهرگان علیدوست

یا زخم زبان بر سر قلبم نگذارید 

یا زخم زبان بر سر قلبم نگذارید 

علیرضا میرزاخانی

تاریکی اشاره می کند: «تو»

تاریکی اشاره می کند: «تو»

نادره جلادت

شاید

شاید

مهدی مهدوی

ویدئو