کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

بهنام مومنی شاعر و متولد ١٣٧٠ در زرین شهر اصفهان است. او تحصل کرده  مهندسی کامپیوتر- نرم‌افزار از دانشگاه خلیج‌فارس و ساکن بوشهراست. بهنام مومنی لندان در گفت وگویی به کارنامه شعری اش به مقام دوم جایزه شعر خبرنگاران در بخش شاعران بدون کتاب در سال ۱۳۹۵، مقام اول جایزه ملی شعر زاگرس، یاسوج، ۱۳۹۶، مقام دوم جایزه کتاب سال غزل در بخش شاعران بدون کتاب، ۱۳۹۷ و مقام اول جایزه شعر جنوب کشور جایزه جم  اشاره کرده است.

نفثة‌المصدور*

و تاتار به شب‌خیز راهِ گریز گرفته بود. و در آن‌وقت که دیگران عشق می‌باختند،
اسپ تاخته، تا به هر جانب که دوانیدم، بلا را گِردِ خویش درآمده دیدم.
[…]  مرگ را با همه‌ی ناخوشی به دل خوش کرده، و به قضا از بنِ گوش رضا داده،
و کار ـ  دور از همه‌ی دوستان ـ چنان تنگ شده بود که از تاتار در تاتار می‎‌گریختم،
و از آن طایفه که پسِ‌پشت بودند، روی به طایفه‌ای که رویاروی بودند، می‌نهادم. […] 
نه در این جهان، نه در آن جهان، با آهِ سردِ اسپِ گرم‌کرده می‌راندم.
و فی حاله بین‌الحالتین، نه مرده، نه زنده، فراز و نشیب با هزار بیم و فریب و اندوه و نهیب می‌بُریدم.

(نفثة‌المصدور، نوشته‌ی شهاب‌الدین محمد خرندزی زیدری نسوی)

 

نفثة‌المصدور*

سقوطِ باران بر انفجارِ انسان‌ها
و گریه‌هایی جامانده در گلو، خس‌خس
و بوسه‌هایی ناقص که خاک می‌خوردند
میانِ لب‌هایی روبه‌هم، ولی بی‌حس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
ـ مسلسلت را بردار، لازمش داری1
ـ بدو! بدو! که ستاره ستاره می‌بارد2
اگرچه روز، دوباره ستاره می‌بارد
صدا که پخشِ زمین شد: به پشت تپه برس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
رضارضا کردیم و صدایمان گم شد
میانِ بمباران‌ها دعایمان گم شد
به کوچ تن دادی، ‌ای زبانِ در چمدان
برای یافتنِ غربتِ طلا در مس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
درونِ غربتِ سلولِ مردنت بودی
اگرچه زنده، تو مشغولِ مردنت بودی(3)
به فکرِ کم‌شدنِ طولِ مردنت بودی
که با تفنگ نشستی مقابلِ مجلس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
به انتظار نشستیم، آستین خیس است
سقوطِ انسان‌ها، خون، جنون، زمین خیس است
بر این جنایت‌ها چشمِ صابران خیس است
چه ساده بود ظهورِ دوباره‌ی مکبث
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
خیال‌هایش: «یک شب فرار خواهم کرد
به زنده‌ماندنِ خود افتخار خواهم کرد
برای آزادی کار کار خواهم کرد»
صدای شلیکی، خنده، افسرِ اس‌اس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
برایِ زندگی‌ام وعده و وعیدی نیست
چقدر تاریکی، پرچمِ سفیدی نیست
جهنم است جهان، هیچ‌هیچ‌ امیدی نیست
به کیمیاگریِ این جماعتِ مفلس
به سرفه می‌افتم خلطِ خاک‌وخون بر شعر
به دود خیره شدی، مات فکر می‌کردی
بدونِ وزن به رؤیات فکر می‌کردی
به باشکوهیِ دنیات فکر می‌کردی
و مردنت وسطِ داستانی از بورخس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
کسی برید سرت را، به خاک افتادی
میانِ کوه و کمر سینه‌چاک افتادی
غریبه در وطنی، بی‌پلاک افتادی
هنوز خونِ تو جاری‌ست بر زمینِ نجس
به سرفه می‌افتم، خلطِ خاک‌وخون بر شعر
وطن بگو که سرانجامِ کُرد کوچ نبود
و مرگ آخرِ تنهاییِ بلوچ نبود
به مادران برسانید: شعر پوچ نبود
چه بود؟ قبرِ هزاران شهیدِ بی‌آدرس
به سرفه می‌افتد، خلط خاک‌وخون در شعر

پی‌نوشت:
*نفثة‌المصدور: خلطی خونین که بیمار از سینه بیرون می‌اندازد تا بتواند نفس بکشد.
مجازاً به ‌معنایِ سخنی حاکی از غم و اندوه است و گوینده با آن‌ها به عقده‌گشایی، دردِدل‌گویی و شِکوه‌گری می‌پردازد.
علاوه‌براین‌ها، نامِ کتابی ا‌ست شریف و عزیز که بخشی از آن در دیباچه‌ی شعر نوشته شده است.
1 و 2. اشاره‌هایی به شعرِ بلندِ «اسماعیل»، از رضا براهنی.
3. «تو مشغولِ مردنت بودی»، عنوانِ شعری از مارک استرند.

 

با صدای شاعر بشنوید

بهنام مؤمنی