من به بئاتریس اعتقاد دارم
چون مانند اوفلیا از شرم آب ریههایش خیس نمیشود
و دستانش در خیال گرههای کور امواج دریا منجمد نشده، مثل پنه لوپه
و شیپور از جنس روده در شکمش نیست مانند جنیفر
که هر دم آژیر میکشد کشف دایره از مکاشفهی باسن من بود
من به بئاتریس اعتقاد دارم
زیرا آنوقت که هیچچیز بعد از برزخ نبود
به معجزهی نمایش گوشهی پستانش از زیر خرقهی زهد آگاه شد
مثل نوری از شعف
که از ارابههای آسمانی حزقیل میچکید
و دانست
ساق پای بلقیس نبش قصر آبگینه دلیل آزادگی سلیمان بود
ـ خدایان را مانند خروس در میدان اورشلیم به جنگ انداخت ـ
سپس با مرکب شراب کتاب جامعه را پرداخت
من به بئاتریس اعتقاد دارم
من به بئاتریس اعتقاد دارم
چون آنجایش را به تأویل گذاشت
و دانته دید که حوا
وقت آدم از بر کردن اسما
در گوشهای از ملکوت دانهی سیب میکاشت
وقتی که آدم گیج از مدرسه آمد، حوا
با چیدن سیب قصد نشاندادن آنجایش را داشت
من به بئاتریس اعتقاد دارم
چون مثل بلقیس دامن آسمان را از رانهای زمین برداشت
و مثل حوا دست بر تپشهای غضروف گذاشت
من به بئاتریس اعتقاد دارم
من به بئاتریس اعتقاد دارم
و مانند دانته آن پایم که عقبتر بود استوارتر نیست
هر دو پایم در گذشتن از آتش خیال جاریست
و آنجا که پشت به خلأ پیچیده در تنپوش شب ایستاده
تنها دو دست اشراق کفایت میکند تا دمیدن خورشید تن
ـ داوود همین را از پشتبام دید که خبر سقوط شاهنشاهیاش را از آسمان شنید ـ
بهشت بروید از این بدن دمیدن
آن نیمهی دیگر عرش بساطش را پهن کند مانند فرش
و بعد از حمام نور با طعم گس شعور
هر دو فرزند را بگیریم در آغوش
قابیل را با شیطنتهای سنگی و چشمان بازیگوش
هابیل را با سر به خمیازهدادن و حواس مدهوش
من
به بئاتریس اعتقاد دارم
زیرا که دانته خبر داد پیش از بهشت ایستاده بود
و از لبانش به پردهی سیاه هفتم نفس داده بود
آنچه دیدنی بود از جغرافیای ملکوت
پشت دوربین آغوشش افتاده بود
ـ این خبر را دانیال در شب چاه از غرش شیر شنید
و الیشع در عروج نا بهنگام ایلیا دید
مکتوب است اشعیا از ذکر آن در صحیفهی خود ترسید
اما عیسی به همین رو از هیکل گذشت صلیب را برگزید ـ
با صدای شاعر بشنوید