وزن دنیا: محمدرضا اصلانی گرچه از دهه‌ی چهل تا کنون توأمان شاعری و فیلمسازی کرده، اما همواره برابرِ ترمِ «سینمای شاعرانه» به عنوانی سوءتفاهمی نظری ایستاده است. البته دقت نظرِ او سبب می‌شود که علاوه بر «سینمای شاعرانه»، درباره‌ی همه‌ی اصطلاح‌هایی که بدون پشتوانه‌ی تئوریک رواج پیدا می‌کنند تردید بورزد. محمدرضا اصلانی با «شب‌های نیمکتی، روزهای بعد» و دیگر کتاب‌های شعرش، به عنوان یکی از نخستین شاعران موج نوی ایران، شناخته شد. او در شعرش، برسازنده‌ی پلاستیسیته‌ترین تصاویر بوده و تصویر را فارغ از مابه‌ازاهای آشنایش در شعر دنبال کرده است. برای او، تصویر، حیثیتی زیبایی‌شناختی از جنس نقاشی دارد. این حساسیت در سینمای او نیز قابل رصد است. اصلانی در اغلب فیلم‌هایش نیز از ارائه‌ی تصویری کلی و شمایل‌نما از سوژه‌ها حذر کرده است. مثلاً شما فیلمی درباره‌ی یک جام تاریخی از او می‌بینید اما در هیچ کجای فیلم، تمامیت آن را به شما به صورت یکّه نشان نمی‌دهد، تا بتوانید خودتان آن را بسازید بر مبنای جزئیاتی که هنرمندانه ارائه شده‌اند. درست مثل تصویرهای شعرش که باید خودتان را برای درک و دریافت‌شان مجهز به تسهیلات سینمایی کنید. این دو خاصیت، یعنی ایماژِ بعید و پلاستیسیته، سینما و شعر او را به هم ربط می‌دهد. در این یادداشت، خلاف دیگر یادداشت‌های این بخش از پرونده که کلیّتی از قرابت سینما و شعرِ چهره‌ها را مد نظر قرار داده‌اند، نویسنده، به جای نگاهی به کلیّتِ کارنامه‌ی شاعری و فیلمسازیِ شاعرِ سینماگر، یکی از آثار سینمای مستند اصلانی را به بررسی نشسته است؛ فیلمی که ازقضا درباره‌ی شعر است. از این منظر، این مطالعه‌ی موردی، می‌تواند ترسیم‌کننده‌ی متدِ اصلانی در فیلم‌ها و شعرهایش باشد.

 

فیلم تجربی تهران هنر مفهومی جست‌وجو و کشف محمدرضا اصلانی در شهر تهران است، بر پایه‌ی جست‌وجو و کشف یک هنرمند دیگر یعنی محمدعلی سپانلو و چند دهه شعر او. شیوه‌ی اصلانی در استفاده از اشعار سپانلو در گفتار متن فیلم در مقیاس سینمای ایران از نمونه‌های نامتعارف است. اصلانی که خود تجربیات مهمی در شعر معاصر، خصوصاً در دهه‌ی 1340، دارد از آثار شاعری درباره‌ی تهران بهره برده که به‌دلیل گستره‌ی کارهایش درباره‌ی این کلان‌شهر به شاعر تهران ملقب و مشهور شده است. دید و نگاه اصلانی به تهران در مقایسه با سپانلو، با وجود تفاوت‌هایی، در کلیت همسو است، اما از جهاتی هم از آن فراتر می‌رود.
چکیده‌ی برداشت سپانلو از تهران دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را ـ که زمان خلق اوج کارهای او درباره‌ی تهران است ـ در مقاله‌ی «تهران‌بانو» (تیر 1375) می‌توان شناخت:
(تهران به‌مثابه‌ی «گونه‌ای نوستالژی زنده»، «ترکیبی دلپسند» از عصاره‌ی اقوام گوناگون و «ملغمه‌ی نژادها، صداها، نگاه‌ها و آرزوها»، «یک قلب متحول» و «یک موجود زنده که دائم با هزاران دست‌و‌پایی که دارد و با هزاران چشمی که مدام می‌جنبند در حال تحول است.»)
در نهایت نگاهِ موافق سپانلو است که گاه اشعار او رنگِ محسوسِ نوستالژی می‌گیرند و حتی گاه تهران موضوع مدح شاعر می‌شود. مهم‌ترین تفاوت دید سازنده‌ی تهران هنر مفهومی با شاعرِ تهران همین‌جاست. هر چند اصلانی از جهت نشان‌دادن صورت‌های گوناگون و متناقض تهران با سپانلو همراه است، اما ترکیب جلوه‌های بی‌شمار این کلان‌شهر برای اصلانی لزوماً «دلپسند» و جذاب نیست و آن نگاه ستایش‌آمیزِ اصل اشعار در فیلم وجود ندارد.
اصلانی در تصویرکردن کلان‌شهر تهران تمهید بصری هوشمندانه‌ای به کار برده و به‌وسیله‌ی انعکاس و بازتاب‌های سطوح شیشه‌ای، تهران را تصویر کرده. در حدود 77 دقیقه دوربین او بارها و بارها به‌شکل دایره‌وار و مکرر به چندین بنا و معبر تاریخی و شناخته‌شده‌ی تهران رفت‌و‌آمد می‌کند: موزه‌ی سینمای ایران، موزه‌ی ایران باستان، موزه‌ی هنرهای معاصر، میدان آزادی (شهیاد سابق)، برج میلاد، فرودگاه مهرآباد، بازار تهران، میدان بهارستان و...
نماهای انعکاسی و حرکت و رفت‌و‌آمدهای بسیار در میان این بناها و معابر و توده‌ی پُرجنب‌و‌جوش مردم، به‌مانند بالا‌وپایین‌رفتن جریان امواج یک دریا، آهسته و باطمأنیه و با کم‌ترین نقطه‌ی عطف و تحول تهران را به نمایش گذاشته‌اند. تمهیدی هماهنگ برای ایجاد تصویر مواجی که از ترکیب بی‌شمار هویت‌های گوناگون تهران ایجاد شده. این رویکردِ جاری در کلِ فیلم، در ابتدای آن به‌شکل ظریفی اعلام می‌شود؛ صدای سپانلو که قسمتی از منظومه‌ی پیاده‌رو‌ها را می‌خوانَد روی تصاویری از ساختمان موزه‌ی سینمای ایران (در باغ فردوس) می‌آید:
«بجاست کفش بپوشی/ و از کنار خیابان قدم‌زنان بروی/ ـ بی‌اعتنا به طنینِ یخ ـ/ وَ چهره‌ها را در قابِ مِه نظاره کنی.» (منظومه‌ی پیاده‌رو‌ها)
این‌گونه ارائه‌ی تصویر تهران به‌واسطه ی انعکاس و بازتاب سطوح شیشه‌ای، معادل «قابِ مِه» شعر سپانلو می‌شود.
در گفتار فیلم تهران هنر مفهومی از چند کتاب شعر گوناگون سپانلو از دوره‌های گوناگون آثارش استفاده شده:
منظومه‌ی خاک، (چاپ اول در سال 1344)
منظومه‌ی پیاده‌رو‌ها، (چاپ اول سال 1347)
شعر «شب می‌شود» از کتاب هجوم، (چاپ اول به‌شکل کتاب در سال 1356)
منظومه‌ی خانم‌زمان، (چاپ اول در سال 1365)
دو شعر «قایق‌سواری در تهران» و «بنیاد تهران» از مجموعه‌‌شعر قایق‌سواری در تهران، (شعرهای 1368ـ1373)
شعر «خیابان مقتول» (نوشته‌شده در اسفند 1378)، از کتاب کاشف از یاد رفته‌ها، (چاپ اول 1387)
اما اصلانی اشعار سپانلو را هم مانند تصاویر و دیگر صداهای فیلم مونتاژ کرده است. در بسیاری از موارد تکه‌ی ناقصی از یک شعر (یا چند شعر) استفاده شده و در نتیجه از محتوا و کانتسکت اصلی خارج شده. بارها در گفتار ترتیب سطرهای اصل شعر با پرش تغییر کرده. نمونه‌ی این جابه‌جایی وقتی است که این پاراگراف در گفتار فیلم می‌آید:
«سپیده، بندرِ مقصود/ پیاده‌رو‌هایِ ناتمام در سپیده تقاطع کرده‌ست./ پیاده‌روها در بربریتِ اول/ برای حاملِ مشعل/ وَ رهروان نخستین که قیرِ شارِعِ نوبنیادند./ پیاده‌رو‌هایی از شن/ که با ردیفِ درختانِ سرکشِ نارنج/ به عصرِ سنگ‌فرش/ به مردِ سنگی می‌رسد.» (از منظومه‌ی پیاده‌روها)
ترتیب بالا که ترتیب اصل شعر است در فیلم به این شکل درآمده:
«پیاده‌رو‌های ناتمام در سپیده تقاطع کرده‌ست.»
«پیاده‌رو‌هایی از شن/ که با ردیفِ درختانِ سرکشِ نارنج»
«وَ رهروان نخستین که قیرِ شارِعِ نوبنیادند»
«به عصرِ سنگ‌فرش/ به مردِ سنگی می‌رسد.»
در انتخاب معادل بصری و صوتی برای شعرها (و برعکس) از روابط جانشینی و همنشینی گوناگون استفاده شده است. در قسمتی از فیلم شعر سپانلو و گفتار به شاعر هفت‌پیکر یعنی نظامی اشاره دارد، اما مجسمه‌ی فردوسی ـ ساخته‌ی ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی ـ تصویر می‌شود:
«وَ یا گنجه، آن شهرِ گمگشته‌ی شاعرِ هفت‌پیکر/ که اکنون بر او قومِ سِقلابْ میراث‌خوار است» (از «یک تکه آواز»، بند سومِ منظومه‌ی خانم‌زمان)
در قسمت دیگری شعر سپانلو در گفتار در توصیف انفجار آتشفشان است و در تصویر فواره‌های حوض یک میدان را می‌بینیم:
«لحظه‌ی آتشفشان.../ ـ شهرهای یادگاری... عبرتِ افلاک/ ـ شعله سرشار است و اینک از حصارِ کوه‌ها سرریز خواهد کرد.» (از منظومه‌ی خاک)
یا وقتی در گفتار صحبت از بوقلمون و غاز است و در تصویر کله‌ی گوسفند در مغازه‌ی کله‌پزی تصویر شده است:
«نگاه غاز:/ خجول و مشتری‌پرداز/ نگاهِ مشتری:/ کبابِ غاز/ نگاهِ چُرتیِ اردک‌ها/ امیدِ همزیستی در تمدنِ ماکیانِ پَرکَنده/ ... اِی اِی اِی‌کردن زن/ خوش‌عاقبت باشید!» (منظومه‌ی پیاده‌روها)
چند جا هم فیلم‌ساز در کلمات اصل شعر تفاوت‌هایی داده است. مثلاً کلمه‌ی «تفسیر» در اصل شعر «و یک تکه آواز در گنجه‌ی سبزْ تفسیرِ پیوندهای شکسته است.» («یک تکه آواز» بند سومِ منظومه‌ی خانم‌زمان)، در گفتار به «تصویر» تبدیل شده است.
گاه از دو یا سه شعر گوناگون سطرهایی پشت هم در گفتار آمده‌اند:
«خیابانِ بیکار تا بی‌نهایت/ خیابانِ دلتنگِ پروازهای جوانی/ خیابانِ بختِ کلاغان.» («خیابان خاکی»، بند هشتمِ منظومه‌ی خانم‌زمان.)
با چند سطر از بندی دیگر از این کتاب ترکیب شده: «پُر از آرزوهای از‌دست‌رفته است/ پُر از عشق‌های درافتاده از اوج/ پُر از بالکن‌های خالی زِ عشاق/ پُر از کالبد‌های خاموشِ خورشید/ و بنیادهایی که هم هست، هم نیست.» («ساختنِ شهر»، بند یازدهمِ منظومه‌ی خانم‌زمان.)
گاه هم تصویر مکملِ گفتار می‌شود. از اصل شعر: «خبر می‌رسد از میانِ ستون‌ها/ میانجی به دعوا سَقَط شد.» («دکه‌ی روزنامه‌فروش»، بند دومِ منظومه‌ی خانم‌زمان)
«سَقَط شد» در گفتار نیامده و به‌جای آن تصویر شمشیرزدن راسل کرو در فیلم گلادیاتور (2000) در تلویزیونی در ویترین یک مغازه دیده می‌شود.
همین‌طور است همزمانی حدودیِ شب‌شدن در تصویر فیلم با شنیده‌شدن گفتار «شب می‌شود در طاقِ کسری» (از شعر « کتاب شب می‌شود»، کتابِ هجوم)
استفاده‌ی اصلانی از دو گوینده (یک مرد و یک زن) بسیاری از گفتارها را به دیالوگ تبدیل کرده که در اصلِ اشعار وجود ندارد و امکان خوانش‌های متفاوت را به صحنه‌ها و سکانس‌ها اضافه کرده.
جز اشعار و صدای سپانلو، تصویر او هم در چند نمای فیلم هست. به همین دلیل فیلم را می‌توان به‌نوعی پرسه‌زنی و سفر شاعر در تهران دانست. سفری که حدود یک‌شبانه‌روز طول می‌کشد؛ در روز آغاز می‌شود، به شب می‌رسد و با روز پایان می‌گیرد.
همه‌ی این تمهیدات گوناگون که اصلانی در استفاده‌ از اشعار سپانلو در گفتار فیلم به کار گرفته، به‌مانند تمهید بصریِ نمایش تهران به‌واسطه‌ی انعکاس‌ها و بازتاب‌های سطوح شیشه‌ای، لایه‌های بیش‌تر و پیچیده‌تری در نمایش‌دادن هویت‌ها و جلوه‌های تودرتو و متناقض تهران اضافه کرده و واقعیت باطنی آن را بیش‌تر به تماشا گذاشته است.

پی‌نوشت:
* از بند اولِ منظومه‌ی خانم‌زمان، محمدعلی سپانلو

منابع:
1. سپانلو محمدعلی، پیاده‌روها (چاپ دوم)، تهران: سازمان نشر کتاب بامداد، (1349).
2. سپانلو محمدعلی، هجوم (چاپ دوم)، تهران: انتشارات روزبهان، (1357).
3. سپانلو، محمدعلی، خاک (چاپ دوم)، تهران: انتشارات ققنوس. (1357)
4. سپانلو، محمدعلی، خانم‌زمان (چاپ دوم ناشر)، تهران: انتشارات تیراژه. (1368)
5. سپانلو محمدعلی،  فیروزه در غبار (چاپ اول)، تهران: نشر علم، (1377).
6. سپانلو محمدعلی، منظومه‌ی تهران: خانم‌زمان، پیاده‌روها، خاک، هیکل تاریک، تهران‌بانو (چاپ اول)، تهران: مؤسسه‌ی فرهنگ معاصر. (1384).
7. سپانلو محمدعلی، کاشف از یاد رفته‌ها (چاپ اول)، تهران: انتشارات نگاه. (1387)
8. سپانلو محمدعلی، (بهار 1379). ما با برگریزان به دنیا می‌آییم. مصاحبه از عباس صفاری. آمریکا: فصل‌نامه‌ی کاکتوس (دفتر دوم).
9. اصلانی محمدرضا، (خرداد 1388). گزارش و مصاحبه از معصومه کیانی. تهران: ماهنامه‌ی فرهنگ و سینما (شماره‌ی 203).
10. سپانلو محمدعلی، (خرداد 1388). مصاحبه از معصومه کیانی. تهران: ماهنامه‌ی فرهنگ و سینما (شماره‌ی 203).

 

یک شعر از محمدرضا اصلانی

تا به دیدن
تا به گفتن
ای همه‌ لحظه‌های بخشنده‌ی کثیف
که فریادی بر همه سکوت
که فیضانی بر همه خفت
وزش هراسنده‌ای ستاره‌ای
خنده‌ی تاریک سقفی است
به آشیانه‌بودن
اما تنگ‌تر
اما حریص‌تر
نبضانی در سطح پوست
بر هرزه‌ترین عطری که تداوم پوسیدن است
می‌شکند
که فریادی بر همه سکوت
که فیضانی بر همه خفت
و دیگر
هر بوسه
شب اندوده‌ی ترسی تنهاست.‌

 

در دلِ شهربندان*

وزن دنیا: محمدرضا اصلانی گرچه از دهه‌ی چهل تا کنون توأمان شاعری و فیلمسازی کرده، اما همواره برابرِ ترمِ «سینمای شاعرانه» به عنوانی سوءتفاهمی نظری ایستاده است. البته دقت نظرِ او سبب می‌شود که علاوه بر «سینمای شاعرانه»، درباره‌ی همه‌ی اصطلاح‌هایی که بدون پشتوانه‌ی تئوریک رواج پیدا می‌کنند تردید بورزد. محمدرضا اصلانی با «شب‌های نیمکتی، روزهای بعد» و دیگر کتاب‌های شعرش، به عنوان یکی از نخستین شاعران موج نوی ایران، شناخته شد. او در شعرش، برسازنده‌ی پلاستیسیته‌ترین تصاویر بوده و تصویر را فارغ از مابه‌ازاهای آشنایش در شعر دنبال کرده است. برای او، تصویر، حیثیتی زیبایی‌شناختی از جنس نقاشی دارد. این حساسیت در سینمای او نیز قابل رصد است. اصلانی در اغلب فیلم‌هایش نیز از ارائه‌ی تصویری کلی و شمایل‌نما از سوژه‌ها حذر کرده است. مثلاً شما فیلمی درباره‌ی یک جام تاریخی از او می‌بینید اما در هیچ کجای فیلم، تمامیت آن را به شما به صورت یکّه نشان نمی‌دهد، تا بتوانید خودتان آن را بسازید بر مبنای جزئیاتی که هنرمندانه ارائه شده‌اند. درست مثل تصویرهای شعرش که باید خودتان را برای درک و دریافت‌شان مجهز به تسهیلات سینمایی کنید. این دو خاصیت، یعنی ایماژِ بعید و پلاستیسیته، سینما و شعر او را به هم ربط می‌دهد. در این یادداشت، خلاف دیگر یادداشت‌های این بخش از پرونده که کلیّتی از قرابت سینما و شعرِ چهره‌ها را مد نظر قرار داده‌اند، نویسنده، به جای نگاهی به کلیّتِ کارنامه‌ی شاعری و فیلمسازیِ شاعرِ سینماگر، یکی از آثار سینمای مستند اصلانی را به بررسی نشسته است؛ فیلمی که ازقضا درباره‌ی شعر است. از این منظر، این مطالعه‌ی موردی، می‌تواند ترسیم‌کننده‌ی متدِ اصلانی در فیلم‌ها و شعرهایش باشد.

 

فیلم تجربی تهران هنر مفهومی جست‌وجو و کشف محمدرضا اصلانی در شهر تهران است، بر پایه‌ی جست‌وجو و کشف یک هنرمند دیگر یعنی محمدعلی سپانلو و چند دهه شعر او. شیوه‌ی اصلانی در استفاده از اشعار سپانلو در گفتار متن فیلم در مقیاس سینمای ایران از نمونه‌های نامتعارف است. اصلانی که خود تجربیات مهمی در شعر معاصر، خصوصاً در دهه‌ی 1340، دارد از آثار شاعری درباره‌ی تهران بهره برده که به‌دلیل گستره‌ی کارهایش درباره‌ی این کلان‌شهر به شاعر تهران ملقب و مشهور شده است. دید و نگاه اصلانی به تهران در مقایسه با سپانلو، با وجود تفاوت‌هایی، در کلیت همسو است، اما از جهاتی هم از آن فراتر می‌رود.
چکیده‌ی برداشت سپانلو از تهران دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را ـ که زمان خلق اوج کارهای او درباره‌ی تهران است ـ در مقاله‌ی «تهران‌بانو» (تیر 1375) می‌توان شناخت:
(تهران به‌مثابه‌ی «گونه‌ای نوستالژی زنده»، «ترکیبی دلپسند» از عصاره‌ی اقوام گوناگون و «ملغمه‌ی نژادها، صداها، نگاه‌ها و آرزوها»، «یک قلب متحول» و «یک موجود زنده که دائم با هزاران دست‌و‌پایی که دارد و با هزاران چشمی که مدام می‌جنبند در حال تحول است.»)
در نهایت نگاهِ موافق سپانلو است که گاه اشعار او رنگِ محسوسِ نوستالژی می‌گیرند و حتی گاه تهران موضوع مدح شاعر می‌شود. مهم‌ترین تفاوت دید سازنده‌ی تهران هنر مفهومی با شاعرِ تهران همین‌جاست. هر چند اصلانی از جهت نشان‌دادن صورت‌های گوناگون و متناقض تهران با سپانلو همراه است، اما ترکیب جلوه‌های بی‌شمار این کلان‌شهر برای اصلانی لزوماً «دلپسند» و جذاب نیست و آن نگاه ستایش‌آمیزِ اصل اشعار در فیلم وجود ندارد.
اصلانی در تصویرکردن کلان‌شهر تهران تمهید بصری هوشمندانه‌ای به کار برده و به‌وسیله‌ی انعکاس و بازتاب‌های سطوح شیشه‌ای، تهران را تصویر کرده. در حدود 77 دقیقه دوربین او بارها و بارها به‌شکل دایره‌وار و مکرر به چندین بنا و معبر تاریخی و شناخته‌شده‌ی تهران رفت‌و‌آمد می‌کند: موزه‌ی سینمای ایران، موزه‌ی ایران باستان، موزه‌ی هنرهای معاصر، میدان آزادی (شهیاد سابق)، برج میلاد، فرودگاه مهرآباد، بازار تهران، میدان بهارستان و...
نماهای انعکاسی و حرکت و رفت‌و‌آمدهای بسیار در میان این بناها و معابر و توده‌ی پُرجنب‌و‌جوش مردم، به‌مانند بالا‌وپایین‌رفتن جریان امواج یک دریا، آهسته و باطمأنیه و با کم‌ترین نقطه‌ی عطف و تحول تهران را به نمایش گذاشته‌اند. تمهیدی هماهنگ برای ایجاد تصویر مواجی که از ترکیب بی‌شمار هویت‌های گوناگون تهران ایجاد شده. این رویکردِ جاری در کلِ فیلم، در ابتدای آن به‌شکل ظریفی اعلام می‌شود؛ صدای سپانلو که قسمتی از منظومه‌ی پیاده‌رو‌ها را می‌خوانَد روی تصاویری از ساختمان موزه‌ی سینمای ایران (در باغ فردوس) می‌آید:
«بجاست کفش بپوشی/ و از کنار خیابان قدم‌زنان بروی/ ـ بی‌اعتنا به طنینِ یخ ـ/ وَ چهره‌ها را در قابِ مِه نظاره کنی.» (منظومه‌ی پیاده‌رو‌ها)
این‌گونه ارائه‌ی تصویر تهران به‌واسطه ی انعکاس و بازتاب سطوح شیشه‌ای، معادل «قابِ مِه» شعر سپانلو می‌شود.
در گفتار فیلم تهران هنر مفهومی از چند کتاب شعر گوناگون سپانلو از دوره‌های گوناگون آثارش استفاده شده:
منظومه‌ی خاک، (چاپ اول در سال 1344)
منظومه‌ی پیاده‌رو‌ها، (چاپ اول سال 1347)
شعر «شب می‌شود» از کتاب هجوم، (چاپ اول به‌شکل کتاب در سال 1356)
منظومه‌ی خانم‌زمان، (چاپ اول در سال 1365)
دو شعر «قایق‌سواری در تهران» و «بنیاد تهران» از مجموعه‌‌شعر قایق‌سواری در تهران، (شعرهای 1368ـ1373)
شعر «خیابان مقتول» (نوشته‌شده در اسفند 1378)، از کتاب کاشف از یاد رفته‌ها، (چاپ اول 1387)
اما اصلانی اشعار سپانلو را هم مانند تصاویر و دیگر صداهای فیلم مونتاژ کرده است. در بسیاری از موارد تکه‌ی ناقصی از یک شعر (یا چند شعر) استفاده شده و در نتیجه از محتوا و کانتسکت اصلی خارج شده. بارها در گفتار ترتیب سطرهای اصل شعر با پرش تغییر کرده. نمونه‌ی این جابه‌جایی وقتی است که این پاراگراف در گفتار فیلم می‌آید:
«سپیده، بندرِ مقصود/ پیاده‌رو‌هایِ ناتمام در سپیده تقاطع کرده‌ست./ پیاده‌روها در بربریتِ اول/ برای حاملِ مشعل/ وَ رهروان نخستین که قیرِ شارِعِ نوبنیادند./ پیاده‌رو‌هایی از شن/ که با ردیفِ درختانِ سرکشِ نارنج/ به عصرِ سنگ‌فرش/ به مردِ سنگی می‌رسد.» (از منظومه‌ی پیاده‌روها)
ترتیب بالا که ترتیب اصل شعر است در فیلم به این شکل درآمده:
«پیاده‌رو‌های ناتمام در سپیده تقاطع کرده‌ست.»
«پیاده‌رو‌هایی از شن/ که با ردیفِ درختانِ سرکشِ نارنج»
«وَ رهروان نخستین که قیرِ شارِعِ نوبنیادند»
«به عصرِ سنگ‌فرش/ به مردِ سنگی می‌رسد.»
در انتخاب معادل بصری و صوتی برای شعرها (و برعکس) از روابط جانشینی و همنشینی گوناگون استفاده شده است. در قسمتی از فیلم شعر سپانلو و گفتار به شاعر هفت‌پیکر یعنی نظامی اشاره دارد، اما مجسمه‌ی فردوسی ـ ساخته‌ی ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی ـ تصویر می‌شود:
«وَ یا گنجه، آن شهرِ گمگشته‌ی شاعرِ هفت‌پیکر/ که اکنون بر او قومِ سِقلابْ میراث‌خوار است» (از «یک تکه آواز»، بند سومِ منظومه‌ی خانم‌زمان)
در قسمت دیگری شعر سپانلو در گفتار در توصیف انفجار آتشفشان است و در تصویر فواره‌های حوض یک میدان را می‌بینیم:
«لحظه‌ی آتشفشان.../ ـ شهرهای یادگاری... عبرتِ افلاک/ ـ شعله سرشار است و اینک از حصارِ کوه‌ها سرریز خواهد کرد.» (از منظومه‌ی خاک)
یا وقتی در گفتار صحبت از بوقلمون و غاز است و در تصویر کله‌ی گوسفند در مغازه‌ی کله‌پزی تصویر شده است:
«نگاه غاز:/ خجول و مشتری‌پرداز/ نگاهِ مشتری:/ کبابِ غاز/ نگاهِ چُرتیِ اردک‌ها/ امیدِ همزیستی در تمدنِ ماکیانِ پَرکَنده/ ... اِی اِی اِی‌کردن زن/ خوش‌عاقبت باشید!» (منظومه‌ی پیاده‌روها)
چند جا هم فیلم‌ساز در کلمات اصل شعر تفاوت‌هایی داده است. مثلاً کلمه‌ی «تفسیر» در اصل شعر «و یک تکه آواز در گنجه‌ی سبزْ تفسیرِ پیوندهای شکسته است.» («یک تکه آواز» بند سومِ منظومه‌ی خانم‌زمان)، در گفتار به «تصویر» تبدیل شده است.
گاه از دو یا سه شعر گوناگون سطرهایی پشت هم در گفتار آمده‌اند:
«خیابانِ بیکار تا بی‌نهایت/ خیابانِ دلتنگِ پروازهای جوانی/ خیابانِ بختِ کلاغان.» («خیابان خاکی»، بند هشتمِ منظومه‌ی خانم‌زمان.)
با چند سطر از بندی دیگر از این کتاب ترکیب شده: «پُر از آرزوهای از‌دست‌رفته است/ پُر از عشق‌های درافتاده از اوج/ پُر از بالکن‌های خالی زِ عشاق/ پُر از کالبد‌های خاموشِ خورشید/ و بنیادهایی که هم هست، هم نیست.» («ساختنِ شهر»، بند یازدهمِ منظومه‌ی خانم‌زمان.)
گاه هم تصویر مکملِ گفتار می‌شود. از اصل شعر: «خبر می‌رسد از میانِ ستون‌ها/ میانجی به دعوا سَقَط شد.» («دکه‌ی روزنامه‌فروش»، بند دومِ منظومه‌ی خانم‌زمان)
«سَقَط شد» در گفتار نیامده و به‌جای آن تصویر شمشیرزدن راسل کرو در فیلم گلادیاتور (2000) در تلویزیونی در ویترین یک مغازه دیده می‌شود.
همین‌طور است همزمانی حدودیِ شب‌شدن در تصویر فیلم با شنیده‌شدن گفتار «شب می‌شود در طاقِ کسری» (از شعر « کتاب شب می‌شود»، کتابِ هجوم)
استفاده‌ی اصلانی از دو گوینده (یک مرد و یک زن) بسیاری از گفتارها را به دیالوگ تبدیل کرده که در اصلِ اشعار وجود ندارد و امکان خوانش‌های متفاوت را به صحنه‌ها و سکانس‌ها اضافه کرده.
جز اشعار و صدای سپانلو، تصویر او هم در چند نمای فیلم هست. به همین دلیل فیلم را می‌توان به‌نوعی پرسه‌زنی و سفر شاعر در تهران دانست. سفری که حدود یک‌شبانه‌روز طول می‌کشد؛ در روز آغاز می‌شود، به شب می‌رسد و با روز پایان می‌گیرد.
همه‌ی این تمهیدات گوناگون که اصلانی در استفاده‌ از اشعار سپانلو در گفتار فیلم به کار گرفته، به‌مانند تمهید بصریِ نمایش تهران به‌واسطه‌ی انعکاس‌ها و بازتاب‌های سطوح شیشه‌ای، لایه‌های بیش‌تر و پیچیده‌تری در نمایش‌دادن هویت‌ها و جلوه‌های تودرتو و متناقض تهران اضافه کرده و واقعیت باطنی آن را بیش‌تر به تماشا گذاشته است.

پی‌نوشت:
* از بند اولِ منظومه‌ی خانم‌زمان، محمدعلی سپانلو

منابع:
1. سپانلو محمدعلی، پیاده‌روها (چاپ دوم)، تهران: سازمان نشر کتاب بامداد، (1349).
2. سپانلو محمدعلی، هجوم (چاپ دوم)، تهران: انتشارات روزبهان، (1357).
3. سپانلو، محمدعلی، خاک (چاپ دوم)، تهران: انتشارات ققنوس. (1357)
4. سپانلو، محمدعلی، خانم‌زمان (چاپ دوم ناشر)، تهران: انتشارات تیراژه. (1368)
5. سپانلو محمدعلی،  فیروزه در غبار (چاپ اول)، تهران: نشر علم، (1377).
6. سپانلو محمدعلی، منظومه‌ی تهران: خانم‌زمان، پیاده‌روها، خاک، هیکل تاریک، تهران‌بانو (چاپ اول)، تهران: مؤسسه‌ی فرهنگ معاصر. (1384).
7. سپانلو محمدعلی، کاشف از یاد رفته‌ها (چاپ اول)، تهران: انتشارات نگاه. (1387)
8. سپانلو محمدعلی، (بهار 1379). ما با برگریزان به دنیا می‌آییم. مصاحبه از عباس صفاری. آمریکا: فصل‌نامه‌ی کاکتوس (دفتر دوم).
9. اصلانی محمدرضا، (خرداد 1388). گزارش و مصاحبه از معصومه کیانی. تهران: ماهنامه‌ی فرهنگ و سینما (شماره‌ی 203).
10. سپانلو محمدعلی، (خرداد 1388). مصاحبه از معصومه کیانی. تهران: ماهنامه‌ی فرهنگ و سینما (شماره‌ی 203).

 

یک شعر از محمدرضا اصلانی

تا به دیدن
تا به گفتن
ای همه‌ لحظه‌های بخشنده‌ی کثیف
که فریادی بر همه سکوت
که فیضانی بر همه خفت
وزش هراسنده‌ای ستاره‌ای
خنده‌ی تاریک سقفی است
به آشیانه‌بودن
اما تنگ‌تر
اما حریص‌تر
نبضانی در سطح پوست
بر هرزه‌ترین عطری که تداوم پوسیدن است
می‌شکند
که فریادی بر همه سکوت
که فیضانی بر همه خفت
و دیگر
هر بوسه
شب اندوده‌ی ترسی تنهاست.‌

 

شعرها

شب را که ورق بزنی

شب را که ورق بزنی

علیرضا ملک زاده

 به‌دست همه چراغی بود

به‌دست همه چراغی بود

احمدرضا احمدی

بین تمام نام‌هایی که به این‌جا رسیده‌اند

بین تمام نام‌هایی که به این‌جا رسیده‌اند

سریا داودی حموله

امشب زنی از جاده‌ی کابوس برگشته است

امشب زنی از جاده‌ی کابوس برگشته است

مریم حسین‌زاده