شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

وقتی که بچه بودیم

 

وقتی که بچه بودیم
مادرم زن زیبایی بود؛
برایمان نواهای عامیانه‌ی غمناک می‌خواند، 
ترانه‌های فقدان، فراق و عاشقی. 
ادای اطرافیان را شبیه خودشان در می‌آورد،
همیشه مضمونی داشت، 
که کوک کند و ما را بخنداند.
برای ما
 اوسَنه1‌هایی از شمال خرسان می‌گفت:
با چشم‌های گرد 
گوش می‌کردیم،
به روباهی که تسبیح می‌انداخت، 
و شیخ می‌شد،
زنی که در خُمِ شیره می‌افتاد و گاو زردی بیرون می‌آمد،
جوجه‌ای تاجر
و زن‌های شوهردار که معشوقه داشتند،
معشوقه چیز مبهم و مخوفی بود،
مردی که مثل دیو می‌خوابید،
و در آخر قصه دخلش می‌آمد.
پلو و تخم‌مرغ
در اوسنه‌ها
شام اعیانی بود...
مادرم
تنهایی 
ما را به حومه‌ی شهر می‌برد؛
 به عصر
آسمان
علف و مزرعه سبیس2
زل می‌زدیم،
صدای باد
صدای پرنده 
روی سبیس‌ها
صدای ناسنِ3 کشاورزی دور
...
معده‌اش همیشه درد می‌کرد،
در خانه
در بوی جوشانده‌هایش
شکلی از حسرت
شکلی از غصه
از نخواستن را
جابه‌جا می‌کرد،
 قلب جوان ما را
به پرپرشدن می‌داد... 

حالا ما
از آن زمان‌های او بسیار پیرتریم؛
گاه شاعریم،
 زل می‌زنیم
به علف
و آسمان
 اوسنه‌های پر ماجرا را از یاد برده‌ایم،
قلبمان 
زیر اندوه 
پرپر می‌زند... 

پی‌نوشت:
1. افسانه. در گویش خراسان به قصه‌های عامیانه گفته می‌شود.
2.  یونجه
3.  در گویش خراسان: ناگهان

 

زینب صابر

تک نگاری

گل فندق

گل فندق

کیوان نریمانی

شعرها

قدمت را بزن، نمی فهمند

قدمت را بزن، نمی فهمند

محمود صالحی‌فارسانی

کابوس

کابوس

امیربهادر کریمی

پرنده گفت جهان در نگاه من زیباست -هنوز زیبا بود- 

پرنده گفت جهان در نگاه من زیباست -هنوز زیبا بود- 

غلامرضا طریقی

هیچ مدرکی دال بر اینکه درک شوم، نیست.

هیچ مدرکی دال بر اینکه درک شوم، نیست.

جمال‌الدین بزن