شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سفیدی چشم‌هایت که به من  افتاد

سفیدی چشم‌هایت که به من  افتاد
گفتم برای صلح آمده‌ای
موهایم را در باد تکان دادم
و تو پرچم‌های سیاهی را دیدی که برای جنگ آمده بود
سربازهای زیادی از پلک‌هایت بیرون ریختند
و من سرباز تنهایی بودم
که آن‌طرف زبان مادری‌اش بود
و این‌طرف چشم‌های معشوقش
پلک‌هایت که روی هم رفت
مرزنشین شدم
حالا هر بار باد مویم را تکان می‌دهد
تو سربازی را می‌بینی
که برای صلح آمده است 
 

وجیهه نوزادی

تک نگاری

شعرها

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

زری قهار ترس

آیینه می پرسد: چطوری؟!

آیینه می پرسد: چطوری؟!

بابک دولتی

تو بگو سینه دارچینِ دیوانه

تو بگو سینه دارچینِ دیوانه

فهیمه جهان آبادی

امشب  خوابم را  عریان می‌کنم 

امشب  خوابم را  عریان می‌کنم 

هوشنگ رئوف