مثل سکههای طلا
در قعرِ روزهای بیآفتاب
پنهان شده در جیبهای تهی
یا حرفی که دشمن میشماریاش
یا فکری که در آن یاری داری
تا آنگاه که میباید
به یاریِ تو بیاید
یا اشتباهی در معاینه و عکسبرداری
که تودهی خرچنگی را
به بدن راه میدهد
فقر، فکر، مرز، دشمن، بیماریِ فرضی
کاش همهچیز فرضی بود
مثلِ«موتِ فرضی»
در حقوقِ مدنی.