شاید در لبهایم کسی دارد به خودش چاقو میزند
استخوانهایش را میتراشد شاید
و آخرین سوتش را دارد پرتاب میکند بهسمت قطاری که رمق ندارد شاید
مرثیههایش صدا ندارند
دهانش آلوده است به پر کلاغها شاید
به زمستانی که تپه ندارد برای برفش
دستهایش را میبرد
و میدهد به کبوترهای ناتمام
آسمان مسدود و
پلها دارند از مرگ رد میشوند شاید
و شاید