کلمات دور میزند تو را
میدانی که میپیچد الان
جادهای که برمیگردد فردا
روزنامهای که باز میشود هنوز
و میکروفونهایی که مخفی شدهاند
در سرت
دَوَران میکنند تا انتهای
رنگرنگ ِ چهرهها
توپی که خورد به شیشههای کودکی
ریز
ریز
افتاد روی پلههای دانشگاه
در عبور غمگین زنی که نمیدانست
عصیان نام دیگرِ توست
و خاطرهای که ریخت پای پلهای نیمهویرانت
تن به ماهیان مرده سپرد
تو در آینه بودی که صبح قدمهای تو را دزدید
از شعارهای دور
از تریبونهای عصر
از شبهای شلال موهات
که بریده شد
به دست سایههای پر پیچ و خم این شهر
و صدایت
که
دور میزند هنوز
در سرم...