ظلم، چاقوی تیز آختهایست روی مردم کشیده کبّاده
سگ هاری که خورده خون از بس، پارهکردهست چرم قلاده
طرف ظلم راه معلوم است! طرف مردمانِ سوخته نیز
تو کجایی در این میانه رفیق! بندهی ظلم یا که آزاده!
ما بهدنبال زندگی بودیم پیِ آرامشی بدون هراس
زندگی را همیشه میدیدیم مثل یک میهمانی ساده
زندگی سیب کال کرمویی، روی یک شاخهی تکیده نبود
سینهاش سرخ بود دلدارم رنگِ رویش ولی پریده نبود
چندتا تیله توی مشتش بود خواست دنیا قشنگتر بشود
توی رنگینکمان رؤیایش آرزویی بهجز سپیده نبود
در خیابان بهسمت آزادی مرگشان مشتهای او را کشت
مشتهایش که باز شد دیدند حرفی از عقده و عقیده نبود
بافتم گیسهای خیسش را با غم و خون به تارو پود تنم
شعر خونخواه اوست اینکه چرا غزل عمر او قصیده نبود
تیلهی خونیه غمو چه کُنُم زخم ناسورِ ماتمو چه کُنُم
شجریان نشِسته توی گلوم که بُخونوم زمانِ بیداده
تو کجایی در این میانه رفیق، سمت داغ و درفش و دار و درو؟
سمت کابوسهای بیصورت! طرف گورهای آماده!
سمت ما گرچه دستها بستهست گرچه دلها شکسته و خستهست
ولی انگار عشق، اکسیری شکل همبستگی فرستاده
طرف ما امید زمزمهایست که نه خاموش میشود نه خفه
طرف مردمی که سوختهاند طرف سروهای افتاده
توی هر مشت چندتا تیلهست، توی هر سینه چندخط آواز
جای هر سرو جنگلی پیداست در افقهای دورافتاده