حدفاصل مرزی مقرنس چشم دوختهام
سبزی روی سنگ و باقی چند خون روی علف
چشم در خم پيشانی چند زن میكنم و
به چوبهای افراشته نهيب میزنم
ديوارهایی كه قبلاً ذكرشان رفت
در رفتوآمدی دَوَرانی
خونها را روی صورتم پخش می كنند
اين قائله اينجا ختم نشد
همهی ما
با سنگهای تاريخی
به روی كالبد هم خط كشيديم و
از طرفين ضربه خورديم
جهدی میكنم و محيط اين جهان را با سكسكهای خط میكشم