حافظ به فکر بار امانت بود
بارش چه بوده است؟نمیدانم!
من فکر بار کیسهی سیمانم
بر شانههای کارگری ساده
من یک دهان پر شده از خونم
زخم است زخم! بر تن گلگونم
من خودکشی داخل زندانم
خون میخورم به جای می از باده!
من سر گذشت دلبر غمگینم
من کام تلخ یک لب شیرینم
من شور چشم اشرف* عریانم
من را پری بلنده*یتان زاده
از من بگیر رنج مدامم را
بشنو سکوت بعد سلامم را
بی سرپناه فصل زمستانم
من نعشیم که زیر پل افتاده
من حرف شاعرانه نمیفهمم!
عرفان حافظانه نمیفهمم!
من کودکی درون خیابانم
که فال را به دست شما داده