از ریشه گم میشوی در چشمِ افعی
تا با دقتِ نیشَش
در خوابهایت
ترس را معنی کنی
و بر سطحِ پوستی بلغزی
که حیوانِ دهانت را
بیدار میکند
و تو را
با تمامِ پوستت
بیزار
زل میزنی به جنینی که نُهماهه در زهر میغلتد
با چشمهایی که بکارتشان را جیغ میکشند
زن!
تو از دهانت شروع میشوی
وَ پوستت تنها
بیماریِ یک افعیست