شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سال‌ها آمدند و رفتند

...

سال‌ها آمدند و رفتند و 
روزهایی که خوب‌تر نشدند 
بغض‌ها در گلوی خشکید و
 چشم‌هایی که باز تر نشدند
 
آرزو واژه‌ی غریبی بود
در دل دشت‌های بی باران
ابرهای سیاه ماندند و
باز شب‌های تار سر نشدند

باد می‌زد به جنگل شاداب
روز و شب تازیانه و شلاق
سروها ایستاده مردند و 
لحظه‌ای دسته‌ی تبر نشدند 

زندگی یک قطار سرگردان 
روی ریلی به مقصدی خاموش
خوش به حال مسافرانی که
 بی‌خبر راهی سفر نشدند 

سال‌ها آمدند و رفتند و
 زخم‌هامان هنوز پابرجا... 
قرص‌هایی که بی اثر بودند 
دردهایی که مختصر نشدند

یوسف احمدی

تک نگاری

شعرها

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

ایرج کیا

بریده در هیجان نامحدود پا بریده‌تر موهایی بود

بریده در هیجان نامحدود پا بریده‌تر موهایی بود

جلیل الیاسی

 بارانِ‌ علاقه

بارانِ‌ علاقه

فرامرز سه‌دهی