مرگ, برهنه و تنها در زیر صاعقه
باده مینوشد از خون تمشکان
باده گساری در طوفان کار مرگ است
درختان روشن بید
هراسان در نور
در گیسوی زنان صاعقه پیوند میخورند
هراس از عشق
هراس از مرگ
هراس از بودن
مست از تمشک و نوازش باد
او تکیه داده است به هیچ
با آوازی مضطرب در باران
با نگاهی سرمست از هجران