شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

به سودای تمرد

به سودای تمرد، سیبی از رضوان درآوردم
سر از تبعیدِ این دَوارِ سرگردان درآوردم
به‌ جایی چشم واکردم که چونان خیلِ بسیاران
خیالم بود آزادم سر از زندان درآوردم
برای گورِ خود خاکی پسندم نیست جز این خاک
که از چنگال دزدان، چشم مزدوران درآوردم
اگر کفر تو در می‌آید از این حرف باکی نیست
که از هر سو تو نامؤمن‌تری ایمان درآوردم
کم و بیش است روزی، ما نمی‌خواهیم بیشَش را
تو سگ‌دو می‌زنی نان می‌بُری من نان درآوردم
سگانی دیده‌ام بر دوستان مُرده می‌نالند
مثالی در نیامد از تو، از حیوان درآوردم
دیاری هست، تا وقتی صدای سوگواری هست
مرا با تیر کُشتی ناله از آبان درآوردم
اگر «عشق» است اگر «فریاد» با شعر دلیران باد
دلیران را به ترکیب «دل» و «ایران» درآوردم
پیام عشق هم با معجزاتش باز خواهد گشت
رسول شعر را وقتی که از کتمان درآوردم
زمانی مُنجیِ نارنج‌های مصر خواهد شد
عزیزی را که از یک چاه در کنعان درآوردم
 

مهدی فرجی

شعرها

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

دلگیرم از تنهایی از شب کوچه‌گردی‌ها

مجید عزیزی

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

مانده یک کوچه و تنها یکی از ما دو نفر

جواد محمدی فارسانی

من حواسم همیشه پرتِ توئه

من حواسم همیشه پرتِ توئه

احمد امیرخلیلی

آلما

آلما

صدرا یوسف زاده