شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

و در ابتدا

 


و در ابتدا دیدم
شب سنگی فرو می‌افتد
بر ساقه‌های نازک آفتاب
و عشق  را آفریدم
که بی‌چتر و بی‌چراغ
در شب گود و بارانی
                راه می‌رفت
و شب بود تنها شب، روز اول

و دیدم روشنایی چه نیکو‌ست
پس خورشیدی نمایان  شد
که به کوتاهی پلک‌زدنی
طلوع می‌کرد و غروب
در حضور پنجره‌های همیشه گشوده‌مان
پس  بلند و بی انتها بود شام و صبح بود روز دوم

و دیدم ساحل عشق چه دور و ناپیداست
پس سنگ‌ها را آفریدم
ستاره‌ها و درختان را
زیرا نشانه‌‌هایی را باید به‌خاطر می‌سپردم
تا شما را به دریا برسانم
و چنین شد
و دیدم چه نیکو‌ست
و شام بود و صبح بود و دریا و خاک، روز سوم

و من گفتم می‌خواهم بچرخم
دستی بیفشانم
پایی بر زمین کوبم
دیدم جهان تنگ است
و شام بود و صبح بود و دریا و خاک بود و
کف دست‌های من بر دیوارهای جهان بود و
آرنج‌های خمیده و لرزانی که نمی‌توانستند
حتی ذره‌ای دیوار‌ها را عقب‌تر ببرند
و دیدم نمی‌توانم پای کوبم
زیرا خاک سست بود
چون تخته‌های پوسیده
در روز چهارم

کنار دیوار 
بر صندلی فرسوده‌ام نشستم
سرم را میان دست‌ها گرفتم و
هق‌هق گریستم
و شام بود و صبح بود، روز پنجم

و من کلمات و سطر‌های دیگر آفریدم
تادر این جهان تنگ
دلتنگی‌های خود را بیان کنم
و چنین شد
و من دیدم هر چه ساخته‌ام
مثل سایه‌ی پروانه‌ای
بر زخم پیچ دست‌هایم خوابش برده
پس دیدم نیکوست
و تمام روز ششم را مراقب بودم
کسی از کنار گل نگذرد

و تمام روزهای دیگر را
بی‌آن‌که به خواب روم
سپری ساختم.
 

رضا چایچی

شعرها

سیمای تاکستان‌ها

سیمای تاکستان‌ها

غلامحسین چهکندی‌نژاد

تو هم میروی

تو هم میروی

شمس آقاجانی

مجید عزیزی

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

مرا از این‌که منم عاشقانه‌تر بنویس

عادل سالم