از مقابل آینه دور شد
که تکههای شکستهاش هنوز میریخت بر زمین
بهسمتِ آشپزخانه رفت
باند را برداشت
دور دستِ خونیاش پیچید
پنجرههای خانهاش
لبریز از شب
بهسمتِ ایوان رفت
تا دوردست چراغی نمیسوخت
و صدای گرگها و سگهای هار پیچیده بود
در سراسرِ چشمانداز و اطراف خانهاش
باید قدم در راه میگذاشت.