دود میشود در حفرههای خالی ِ سلولهای آب
نشر جوهرِ لاجورد
تا دست به گرفتنش، در آب میبرم
پولکپولک رج شده بر پوستش سیماب
لیز میسُرد از لابهلای انگشتان جوهریام
چهار بالهی خُردش در حاشیهی تن بیتاب
گویند نام کوچکش ماهیست
نام کاملش ماهی آبهای آزاد
همگان میگویند
هر آنچه به قوارهی برشی از قمر است
پوشیده از فلسِ لیز با دو تیله در دو ورِ سر
با دُمی گویی بادزن
آن که دهان به ولع بر آب میگشاید و سماع میکند در آب
ماهیست
این موجودِ متحرک در آب به سیاقِ استقرا، باید که ماهی باشد
نیست
در کف دستهای من
این چیزِ لغزان
که پارهی «ماه»یست دهانکزنان
خیز میگیرد و دم میکوبد بر آب
ماهی نیست
شیئیست که شبی سقوط کرد در تشت خون
زیر پاهای زائویی نوسال
به خیالِ نوزادی نارس
دست کردم در ظرف خون
لیز بود و سرد
لختهی جفتی بود
در آب میغلتید
ماهی نبود
در فاهمهی اذهانِ من
هیچوقت ماهی نیست