شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

فلک

 

این چه خاکی‌ست
دست به سنگ می‌زنی 
گریه‌اش می‌گیرد، اما
چشمی      برای چشمه‌ها و رودها، نمانده است

گفتم: چگونه‌ای، ای ابر سیاهِ کوچک؟
گفت: پراکنده و سوخته
ـ پس ببار تا سبک شوی
پرسید: بر اینان...؟
و البته گفت که فردا ببینی
و من، خیلی تنهام.

این چه خاکی‌ست
ابر را شلاق می‌زنند که بریزد
ماه را شلاق می‌زنند که روشن شود
خورشید را شلاق می‌زنند که بسوزد
اما، بالای سر رودی کوچک می‌ایستند
تا آن‌قدر به‌خود بپیچد    
                                 که بمیرد.        
 

فریاد ناصری

تک نگاری

گل فندق

گل فندق

کیوان نریمانی

شعرها

...  دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

... دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

فرحناز عباسی

برای خداحافظی اومدم

برای خداحافظی اومدم

حامد ابراهیم پور

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

شاهنده سبحانی

در این‌جا گرد آمدیم

در این‌جا گرد آمدیم

فائزه امانی فرد