شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

فلک

 

این چه خاکی‌ست
دست به سنگ می‌زنی 
گریه‌اش می‌گیرد، اما
چشمی      برای چشمه‌ها و رودها، نمانده است

گفتم: چگونه‌ای، ای ابر سیاهِ کوچک؟
گفت: پراکنده و سوخته
ـ پس ببار تا سبک شوی
پرسید: بر اینان...؟
و البته گفت که فردا ببینی
و من، خیلی تنهام.

این چه خاکی‌ست
ابر را شلاق می‌زنند که بریزد
ماه را شلاق می‌زنند که روشن شود
خورشید را شلاق می‌زنند که بسوزد
اما، بالای سر رودی کوچک می‌ایستند
تا آن‌قدر به‌خود بپیچد    
                                 که بمیرد.        
 

فریاد ناصری

تک نگاری

به هوای هوایی تازه

به هوای هوایی تازه

علی مسعودی نیا

حصر خانگی

حصر خانگی

علی باباچاهی

شعرها

كلاهی بر سر آزادی

كلاهی بر سر آزادی

بکتاش آبتین

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

عادل سالم

چکامه اناهید

چکامه اناهید

صدرا یوسف زاده

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

از گیسوان مشکی‌اش، از شانه می‌ترسی

تمنا مهرزاد