از تقاطعِ مهمانخانههای شطرنجی گذشتهام
در تالار وحدت
دو سوی هم سو، یکیست
گفتی غروب هم روزی بود از طلوعِ نیامده
و شرط، ظِل آفتابشدن است
چند شنبهها از چهار گذشته بودند
که شبی پرچم بهدست
از شال و کلاه آمد
از خم کوچهی بعدی
در بزرگراهی با سرعتهای موازی
از زبان روزمرگی به لهجههای تو پرتاب شدم
با کفشهای پاشنه بلند
در میدان سرخ رقصیدم
و روی خطوط غیبی نامهها
ثبت
در مناطق آزاد شدم
حکایتِ روز آخر بود
چراغانیهای شهر.