...
بادهای موسمی در برخورد با شانههای تو جهت میگیرند
حتی طوفانهای تابستانی قارهی آمریکا
سهمگین ترینشان
روی شانههای تو سبک میشوند
تو زن واقعی داستانهای منی
دیروز که در حلب چشمهات را گذاشته بودی روی دیوار
میکس شده بود توی سرت رقصهای سوری با گریه که از ناودان بالا نمیآمد در آپارتمانت
چسبیده بودی با بهت به آسفالت دیوانهی وسط خیابان
که موجی شده بود
در خاور وسط
تو زن واقعی داستانهای منی
فاطمه که بودی، استوار و گرامی در مدینهی عرب
با نرگسهای سپید، سپید
و من چقدر گل نرگس را دوست میدارم...
یا همان روز که دستهات را تکیه داده بودی به خودت
یک روز بارانی بود در قرن 18 میلادی در پاریس یا حومه شاید
چه فرق دارد
تو زن واقعی داستانهای منی
با کرور کرور اطلسیهای نقرهای
که درست توی قلبت سبز شده باشد
طاهره قرةالعین
من هنوز به چشمهات نگاه میکردم
با ترس که از تمام دستمالهای خفقان
افتاده بود دور گلوی اندرونی مملکت
دروغ شده بود با خالهزنکهای حکومتی
با مردان مستأصل پست
با پرسشهای عقیم
مثل قرار دیدارمان
قرار بود ببینمت در بندرعباس
من با دستهای ظریفم
با شال سبز که روی موهام جوانه زده باشد
با قدمهای آهسته
و تو با جلویل مشکیات
و لباسی که اصلاً تنگ نشده بود
ملکهوار از خیابان میگذشتی
ببینمت
من در آمدوشدهای این قرن
میبینمت
تو هنوز زن واقعی داستانهای منی
با کرور کرور اطلسیهای نقرهای
که قرنهاست درست توی قلب تو سبز میشود.