ریتم کفشهایت بود
که مرا
در خط تو انداخت
شانههایت
پناه درختی مشترک
صدایت تعبیر
کلام گنجشکها
میخواستم
آخرین هراس تو را از
کوچهی مقابل بگذرم
که میان واژههای نابالغ
کسی شعری خواند
به گرفتن رگهایت
درد پرسههای بی نفرم
در کوچه ،
شعر بلد شدهام
شعر می خوا...
شانه خالی می کنی
تکیه ام به درخت میافتد
و در سکوت گنجشکها
فکر میکنم
که چقدر
سواد عاطفهمان کم بود...