پردهی اول
درختهای بدون سایه
درختهای سبز
کنار این رودخانه جاری از دود
و من کنار سربازی زخمی
که نمیداند کام گرفتن از معشوقهاش
پای یک کاج زمستانی بیشتر لذت دارد
یا دو پک سیگار ناخالص
گلهای بدون بو
گلهای سمی
کنار این جوی فاضلاب که به رودخانه تمام نمیشود
و آن پسر تازه بالغ
که هنوز نمیداند این گلها را به ترقوهی دختر همسایه
بمالد یا روی خاک مادرش
به آنسوی صحنه نگاه میکنم
پردهی دوم
کسی روی تپه در انتظار نشسته
و پوتینهایش هنوز بوی شبیخون میدهد
جنازهی کسی کنار پوتین افتاده
باید منتظر ماند
اما نمیدانست چه کسی
و جنگ قرار بود از کدام یک از دروازههای شهر بگذرد؟!
صحنه را رها میکنم
شبیه بازماندهای از یک نسل
روی صندلیام سفت مینشینم
پردهی آخر است
بعضی دیالوگها را به یاد دارم
شبیه صحنههای مستهجن
هنوز آنها تکان نخوردهاند
هنوز شبیه چند لحظه پیشاند
کسی چه میدانست
وقتی دنبال درد در پوتینم میگشتم
جنگ از کنار من میگذشت؟!