جهان تزاحم تصویری از ندانمهاست
جهان پلی است که بر گود هیچ پابرجاست
جهان تجسم وهم است و مثل تنهایی
همین که اینهمه زیباست، سخت نازیباست
فراز آه، به کوتاهی زمان نرسد
که بیقراری انسان، قصیدهای قَراست
شکستهبستهترین احتمال معجزه نیز
بهدست مرگ رقم میخورد، که باد فناست
مزار سوگ و امیدند، آبهای زمین
مگر غروب شهیدی لمیده بر دریاست
در این تکیدهی نابارور، هنوز، هنوز
بهجز سراب ندیده است، هر که خوابنماست
به مرگ ناز فرو رفتهاند، جنگلها
که زندهخیزترین خاک نیز، خاک بلاست
چه باوری است به مقصد؟ که بعد از اینهمه قرن
جواب مستدل زندگی هنوز چراست
سفر نکردهترین دودهی کلاغان نیز
ملال کوچ ندارند و آسمان گویاست
چگونه روز فرا میرسد که آینده
همان شبی است که از دیرباز، بیفرداست
صدا رساست، اگر گوش روزگار کر است
صدا کر است، اگر گوش روزگار، رساست
نه راه پیش، نه راه پسی است، آری نیست
جهان پلی است که بر گود هیچ پابرجاست