تَرَک
بر تنی اگر
سایهای بود در زاویه.
چرخشی
آینهها را
داد مدام
و دوام را معنی کردند
و زاویه ها را
گم.
سبزهای در سرتاسرشان
-توهم انحنایی بی پایان-
و پرسهای در چراگاه
به بالای بالها
به وقت خواب هوا و سکوت پاک اسبان .
مردانی تن
سپرده به علفها و
زنانی که نور را با موی سرخشان هجی میکردند.
-نور هزار تکه-
با سایهاش بازی داشت کودکی
و در آنی دید کنجی و
کج و معوج صورتی
نالهای سرداد
در سرمای سکون.
یادهامان محو
ما پرسه زنان
و پوستمان
نشئهی شراب
مویرگها.