دوچرخه را که از تو گرفتند
بهجایش تفنگ دادند و پلاکی که گمت نکنند
عروسک را که از من
بهجایش زخمهایی که خوب نمیشود
خوب نمیشوم
برایم توتفرنگی بیاور
و سیزدهسالگی
و«قسم میخورم که دوستت دارم»هایی را
که نمیشکنم!
حالا تو روی آب میخندی
روی شانزدهسالگی
و لبهایی که شهید شدهاند
و شهید یعنی کسی که برنمیگردد