بال در بال هم
از همین نقطه
پایان میگیرد آغاز
از قلههای مغرور
به درههای محزون
ایکاروس
آی ایکاروس
چگونه از یاد برده بودی
چگونه از یاد برده بودیم
آن راز مکتوم
آن راز مهر بر موم
از آن ما نبود آیا
پرواز کبوترانی که نبودیم؟
پس همچنان که پارو میزنی در آسمانها
رویاهای وصله دارم
میخواهند بادبان تو باشند
ایکاروس
آی ایکاروس
آفتاب سقوط میکند
و زمین زیر پای هیچ درختی نمیایستد
فصل آخر ندارد
سنگی که بر سینه آب میشود
آه ایکاروس
اگر پژواک آن راز
باز نگردد با آوازت
ای خون سبز خدایان
بر بالهای آسمانیت
ای مغرور مجذوب
ای حقیقت مکتوم
ایکاروس
آی ایکاروس
گاه خون میچکد از رویاهای زخمی
در بستر شبهایی که
هنوز تاریکند
از همین نقطه
پایان میگیرد آغاز
از همین نقطه
چون شاخه گلی زیبا
بر سینه ی صبور دریا.