سر بر کمرگاه تو نهادهایم ای خیابان!
و دستهایمان بر هزار گردن تو ، وبال است.
جنین زهدان تو
جنبیدن در سیاهی و نه در تاریکی
که سیاهی، همان ظلمت نیست
که سرخ هم میشود.
لزج و آسیبپذیر ناخنهایمان
کاغذهای دیواری اتاقهایمان را پوشانده
یا میخراشیم و میدریم
یا به اسلیمیهای نقش برجسته تسلیم میشویم.
ما مشتهای متوسطی داریم.
میترسیم و گره میکنیم بر گلوهایمان
از وحشت هیولاهای ایستادهات
با پیچوخمهای تاریکشان.
ما که همواره نگهبان جنایات پنهان اتاقهایمان بودهایم
و بدین سبب، کرهی چشمهایمان
از پنجرهها و دیوارها و همسایهها و دیدارها تخلیه شده است.
سیاه هستی و نه تاریک! ورای دوتایی بیرون و درون
و سیاهیات رنگ نیست اما روشناییاش در گلوهایمان میشکند.
ما که تنها سر بر کمرگاه تو نهادهایم ای خیابان !
و دستهایمان بر هزار گردن تو ، وبال است.