شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سر بر کمرگاه تو نهاده‌ایم ای خیابان‌!

سر بر کمرگاه تو نهاده‌ایم ای خیابان‌!
و دست‌هایمان بر هزار گردن تو ، وبال است.
جنین زهدان تو 
جنبیدن در سیا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هی و نه در تاریکی 
که سیاهی، همان ظلمت نیست 
که سرخ هم می‌شود.
لزج و آسیب‌پذیر ناخن‌هایمان 
کاغذهای دیواری اتاق‌هایمان را پوشانده 
یا می‌خراشیم و می‌دریم 
یا به اسلیمی‌های نقش برجسته تسلیم می‌شویم.
ما مشت‌های متوسطی داریم.
می‌ترسیم و گره می‌کنیم بر گلوهایمان 
از وحشت هیولاهای ایستاده‌ات 
با پیچ‌و‌خم‌های تاریکشان. 
ما که همواره نگهبان جنایات پنهان اتاق‌هایمان بوده‌ایم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
و بدین سبب، کره‌ی چشم‌هایمان 
از پنجره‌‌ها و دیوارها و همسایه‌ها و دیدارها تخلیه شده است.
سیاه هستی و نه تاریک! ورای دوتایی بیرون و درون 
و سیاهی‌ات رنگ نیست اما روشنایی‌اش در گلوهایمان می‌شکند.
ما که تنها سر بر کمرگاه تو نهاده‌ایم ای خیابان !
و دست‌هایمان بر هزار گردن تو ، وبال است.

امین حامی‌خواه

شعرها

برای سحر

برای سحر

شقایق شاهرودی‌زاده

در باغ

در باغ

شاپور جورکش

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی

خوابیده‌ای؟

خوابیده‌ای؟

شوکا حسینی