...
1
او با بدن لاغر و استخوانی
خم میشود از روی زمین چیزی
و چیزی دیگر و چیزی دیگر
و چیزی دیگر و چیزی دیگر
اسمش گوران
با موهای شلال، و کمی بور
او کیست؟
من کیستم به دید او؟
(پرسی غذا طلبکار است از من)
و من هزاران پرس از روزگار.
او یکی سامان است، ریحانه
این یکی غلامرضا.
و آن یکی مهسا
که دمبهدقیقه تف میکند به جوب.
«من که الآن هر کی بگه، میرم.»
میروی، اما اگر برگشتی...
برنمی گردم!
او بدنی نحیف و شلوار گشادی بر پا
من شلواری سرمهای و تیشرتی سبز
با چشمهایی بُراق
که به اطراف گرما میپراکنم و نمیشناسم خودم را
تو همسرم دختر غریبهای.
خاموش باش خاموش باش مغز من!
عزیز من خاموش باش!
تاریکی به روشنایی روشنایی در شادی
شادی در جسم
جسم در انتظار
انتظار در عضلهها جهان.
«ادای ساززدن
رژه میرود برای چند نخ سیگار
گاهی کمر به دیوار میخاراند.»
*
دختربچه ـ الینا ـ لج همه را درمیآورد.
و دوستش موژان که تربیت ندارد و
قلدری میکند
و صدای سرفههای کودکِ پسری که روی پلههای سرسره از هم میپاشد.
و «بابونه» که ناگهان از همهجا سرک میکشد و
میگوید: «لعنت به تو لعنت به تو لعنت به من لعنت به همه!»
این خودِ خودِ عشقه
این یک قرارداد
نه! این نگاهی از درون
این مهرِ آموخته است.
این یک آرامپز قدیمی
این چند جفت النگوی ازدسترفته است.
و این کودکم که به شتاب به بلوغ نزدیک میشود.
«گوران، عزیز دلم!
بدبخت!
این بچه بعد از ما چی سرش میآد؟!
هیییی!
ـ از گشنگی نمیمیره، میمیره؟
فقط مسئلهی گشنگیه؟!
تو هم فقط تو گشنگیش موندی!
ـ هر چی بخواد بشه میشه.
آره میشه!»
من ساکن جزایر گیلبرت
و یک نقاش گمنامم
من یک جزیرهشناس و
عمری به درازای بشریت دارم.
غواص تمام آبهای جهان
و سیاح تمام خشکیهای زمین.
من نادرنامی سوختهپوست
گاهی یک چینی سفید
و گاهی بور و گاهی سیاه.
در تمام خیابانهای جهان پرسه میزنم.
از هر مغازهای خرید
و با هر آدمی همکلام.
*
تو هر شب مرا در خیابان میبینی.
ـ من یک شب با کابوس لعنتی تو از خواب پریدم.
عابران ای عابران!
ارادت آقا!
«تو هم آقای خود باش میفهمی؟!»
میفهمم و در هر چیزی منتشر
حتی برق کفشها
حتی توی کیفها
یا
گم شده در لباس محلی زن پفآلود
یا در سرم آتش بیخوابی
بیمکان و بیزمانم.
مثل سگ میدُووی
*
خوشحالم
که دوستانی
مثل شما دارم.
خوشحالم
که اینجا هستم.
خوشحالم که میوزد باد زمستانی و
خوشحال است چیزها.
(نان و گردو و کارتون
پنکهی اسباببازی و اسکوتر
و سکون سنگیِ لاکپشت کوچک
که میجهد به جلو و پرواز میکند و
در استکانی گیر میکند.)
«خوشحالم که زمان از حرکت باز میایستد.»
2
من در برابر زنها ضعف دارم.
دستم میلرزد قلبم به تپش میافتد.
و از خود بیخود میشوم.
او با هیچ زنی مشکل ندارد
همهی زنها خواهرش
یا گویی همسرانش هستند.
دیگری دمبهدقیقه عاشق زنها میشود.
اما سرخوشانه
بیامید.
«من که هر که بگه، میرم»
می روم تا کجا
تا هر کجا که ببرد مرا.
تو بیدلیل عاشق مردها میشوی
قشنگ میشوی!
مردها، آدمهای نجیب.
«فکر چگونه میآید؟
رعدوبرق چگونه درست میشود؟
چرا تو مادر من هستی؟
و فشار دستشویی یکطرف
ماشین خراب و از تعمیرگاه به تعمیرگاه رفتن طرف دیگر
زانودرد
و اینقدر زنگ نزن به من!
و هی میپرسم نوشابهی بلوبری داری؟
داری؟
یا برگردم بروم؟
*
برمیگردم.
بیدلیل.
میروم سرخوشانه
اما باز برمیگردم.
مینشینم پیش دست تو
یا کمی آنورتر
کنار سنگیِ جاده.
از آنجا که میشود نظر کرد پوست زمین را شکم زمین را
و میشود برگشت به خود ساعتهای ساعتها
و از در صلح درآمد با خود
از میانهی اینها بهبعد
گریز به شهرهای سر راه
گریز به وقت تلفکردن
گریز به خرید از سوپرمارکت و
در خود فرورفتن.
و ناگهان کشف یک جزیرهی انسانیِ متروک
*
«ما پفیلا میخوریم
ما اسکوتر بازی میکنیم
ما تاب میخوریم
ما برگ درختها رو میخوریم
بشین و پاشو بشین و پاشو بشین و پاشو
ما بهترین دوستان هستیم
دخترک بر پلههای سرسره میلغزد یک سگ پودینگ میشود
دم میجنباند و در میدان بنای چرخیدن میگذارد.
دیگر دخترها پشتسرش؛
وایسا وایسا آیسا!
مادرم دلواپس و وحشتزده
پدرم میخندید
و تخت ترامپولین با چشمهای حیران
«تو امارات این هوا نیس
این صفا نیس
فقط مثل سگ مثل سگ مثل سگ عرق میریزیم
دو تا کوهان هم رو کولمون.
اما ترجیح میدم همونجا باشم»
این دوست منه
اسمش گُرگیاس
اینجایی نیس
آنجایی نیس
هر جاییس.
به کفپاهاش نگاه کنید!
به پهنهی بازوهاش!
به نافش!
صداش بزنید!
برمیگردد اما برنمیگردد
حرف میزند اما حرف نمیزند
از همهی شما سر است
با محبت است
دوست همهی ماس میتواند باشد.
ما بیدوست میمانیم.
چشم انتظار در دلمان.