این بار برای خودم مینویسم
شعر از دهانهی تفنگ تنگتر است
گلولهها در دهانم جا میمانند
ادای کلمات سخت میشود
صد سال است
گلولهها جایشان را به چیزی ندادهاند
قلبم از دوری اینهمه آدم
تیر میکشد
و حروف سُربی روزنامهها
تیرباران را به یاد میآورد
این بار برای خودم مینویسم
جهان چشمهایش را بر کلمات بسته است
دهانش را از سرودن
دستهایش را از در آغوش گرفتن
ما شعر مینوشتیم
جهان گلولهها را بیشتر دوست داشت
ما شعر مینوشتیم
زبانِ خمپارهها
سطرها را از هم جدا میکرد
زبانِ بمبها
کلمات کوچک را
به آوای بلند میگفت
میگفت مرگ
و ما
به ترکشی که در کنار قلبمان بود
دل بسته بودیم
گلولهای در گلو
گلولهای زیر زبان
ترکشی در کنار قلب
پاها روی مین...
ادای کلمات دشوار است
سرودن شعر دشوار است
اتوبوس از خیابان انقلاب عبور میکند
ایستگاه بعد
میدان فردوسی