شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پائولا

... و این‌گونه بود
که زمین
به هیئت خاکستری‌اش
طاق بستان را
در خود پیچید
و دامنه‌ی الوند را
در قماری شبانه باخت
و این سیه‌چشم رها
از درها و دروازه‌ها در گذشت
و بر فراز ابری سرنگون
                           فرود آمد
و راه بر کاروانیان بر بست
... و باز این‌گونه بود
که جهان
در غبار خویش گم شد
و ویکتور خارا
مصلوب بر گیتارش
خواب نیلوفر و آرش می‌دید
و جملگی آدمیان
در هیاهوی کوه‌ها و رودها
در جست‌و‌جوی بوسه‌های گمشده می‌گشتند

آه...
آه، پائولا!
معشوق خارا و
دلداده‌ی گیتارش
هنگامی که ساطور فرود آمد و
تو
در دهان ما سرود می‌خواندی و
ما نمی‌دانستیم
آری،
ما نمی‌دانستیم
که استادیوم
همیشه
جایگاه هوراااا نیست
بلکه
خانه‌‌ی سیم و خارا هم...

آه...
آه، پائولا!
یک امشبی را به خوابم نیا
می‌خواهم
صلیبت را 
میان شهر و آبادی
بر دوش کبوتران نامه‌بر بگردانم
شاید
دوباره بازآمدی و
من
لبانت را
به هیئت گیتارم نواختم
آه...
آه، پائولا!
جگرگوشه‌ی گیتار و خارا و من
تنها
آری، تنها یک شب
به خوابم نیا
چرا که امشب
میزبان لب‌های توام
در سازهای غم‌انگیز تیو دو را کیس

تنها
پائولا
یک شب
یک شب تنها
یک شب هول

آه...
آه، پائولا!


پی‌نوشت:
هفت ماه قبل از کودتای نظامی دیکتاتور معروف کشور شیلی، اگوستو پینوشه، با دختری به نام «پائولا» آشنا شدم. پائولا اصلاً خوشگل نبود، حتی سبزه بود و لهجه داشت، ولی هنگام حرف‌زدن تمام احساسات و عواطفش در حرکات و خطوط چهره‌اش جوری به نمایش در می‌آمد که حتی اگر حرف نمی‌زد متوجه مقصود و منظورش می‌شدم. او مملو از عواطف و احساسات انسانی بود. این آشنایی به عشقی عمیق و سوزان بین ما انجامید.
یک هفته قبل از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ می‌خواستم از پائولا تقاضای ازدواج کنم، ولی هر بار موضوعی پیش می‌آمد که این مسئله را به تعویق می‌انداخت، تا روز ۱۱سپتامبر که دفتر خاطراتِ این عشق برای همیشه بسته شد، زیرا پائولا همراه ویکتور خارا و چند صد نفر دیگر از انقلابیون به‌دست مزدوران پینوشه دستگیر و به ورزشگاه سانتیاگو منتقل شده و همگی اعدام شدند. بعد از مرگ پائولا احساس کردم که همه‌ی زندگی من مرده و به یغما رفته است.
با تلاش فراوان، و به کمک افسری که برخی از آهنگ‌هایم را گوش می‌کرد، جسد پائولا را در سردخانه یافتم. در خطوط چهره‌اش خداحافظی و نگرانی برای من موج می‌زد. جسد سردش را مدت‌ها در بغل گرفتم و لب‌هایش را بوسیدم تا زمانی سربازها به‌زور مرا از پائولا جدا کردند و من زندگی‌ام را در آن سردخانه‌ی سرد تنها گذاشتم، پیاده و با حال خراب به خانه رسیدم و در حالی که از خود بی‌خود بودم قطعه‌ای به یاد پائولا ساختم که این قطعه‌ی با شکوه بعدها موسیقی متن فیلم حکومت نظامی شد.
بعد از پائولا ده‌ها دختر زیبا و فوق‌العاده در زندگی‌ام پیدا شدند ولی هیچ‌کدام نتوانستند جای خالی پائولا را برایم پر کنند و من هم‌چنان تنها و در حاشیه‌ی زندگی هستم. وقتی غمگین و تنها می‌شوم به یاد پائولا می‌افتم و اشک‌هایم در پهنای صورتم سرازیر می‌شوند، قطعه‌ی «پائولا» را گوش می‌دهم و شب پائولا به خوابم می‌آید، حرف نمی‌زند، اما من از خطوط چهره‌اش می‌فهمم که می‌گوید: «تئودور عزیزم! درست است که زندگی کوتاه بود ولی چند ماه با تو بودن زندگی کوتاهم را بسیار طولانی کرد و حتی هنگامی که جسم سوزان تو در سردخانه جسم سردم را در آغوش گرفت، من زنده شدم. و همواره درکنار تو هستم، ولی بدان وقتی ناراحت و غمگین می‌شوی من هم ناراحت و غمگینم، ولی وقتی تو شادی من با تمام وجودم شادم...»

ایرج صف شکن

تک نگاری

طنز ترکیبی

طنز ترکیبی

آرش نصرت‌اللهی

شعرها

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

بابک دولتی

برای این روزهای ایران...

برای این روزهای ایران...

کبری موسوی‌قهفرخی

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

سیمین رهنمایی

تو تمام رفتگان منی

تو تمام رفتگان منی

فرناز فرازمند