...
درآمد:
نقل است که در زندان سيصد کس بودند.
چون شب درآمد، گفت: «ای زندانيان! شما را خلاص دهم.»
گفتند: «چرا خود را نمیدهی؟»
گفت: «ما در بندِ خداونديم و پاسِ سلامت میداريم.
اگر خواهيم به يک اشارت همهی بندها بگشاييم.»
پس به انگشت اشارت کرد. همهی بندها از هم فرو ريخت.
ایشان گفتند: «اکنون کجا رویم؟ که درِ زندان بسته است.»
اشارتی کرد، رخنهها پدید آمد. گفت: «اکنون سرِ خود گیرید.»
گفتند: «تو نمیآیی؟»
گفت: «ما را با او سرّی است که جز بر سرِ دار نمیتوان گفت.»
تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری
ذکرِ حسین بن منصورِ حلاج
اوج:
مرگِ مؤلف و شعرخوانی در رثایِ حسین بن منصورِ حلاج و حسنکِ وزیر
لابهلایِ خندهها و خندهها
سوزِ مویههایِ یک اَبَرزن است
زخم یادگارِ زندگیش بود
او ولی هنوز هم سترون است
او که کودکیش رویِ جلجتا
او که کودکیش در گرانادا
او که کودکیش توی آتش و
او که کودکیش زیرِ بهمن است
او که چشمهایشِ بزرگ را
او که خندههایِ تیز گرگ را
او که خندهگریهی ژکوند را 1
درک میکند، فقط همین زن است
ـ «او که، او که، او که، این مزخرف است
شعر پُر شدهست از ضمیرِ او
این چه اتفاقِ تازهایست، هان؟
دلخوشی به این غزل که الکن است؟
طبقِ حرفهایِ هوسرل و سوسور
براساسِ نقدِ بارت بر کامو
یا بنا به گفتههایِ ژیل دُلوز
این غزل فقط کمی مطنطن است»
(در میانِ نقدهایِ منتقد
فکر میکنم به ربطِ حرفهاش
به سه بندِ اولِ غزل، ولی
او هنوز هم به فکرِ گفتن است)
لحنِ منتقد کمی عوض شد و
با ملاطفت به من که شاعرم
گفت: «پرسوناژِ «او»یِ این غزل
نامعین است، نامعین است»
طعنه در کلام، رو به جمعیت:
ـ راویِ عزیز! «او»یِ شعر کیست؟
ـ «او ضمیرِ غایبِ غزل نبود
او همین زنِ نشسته در من است.»
شعر میرود به جایِ دیگری
ما و التهابِ بغضِ در گلو
ما و لکههایِ سرخِ آبرو
ما و گریههایِ زیرِ یک پتو
یک پتو که ترجمانِ میهن است
رویِ شانههایِ سردِ من شبی
رویِ شانههایِ سردِ تو شبی
گریه میکنی و گریه میکنم
گریهای که انفجارِ گردن است
یاس لایِ زخم من نشسته و 2
مه گرفته صحنِ خانه را، ببین
نورِ ظلمتی غریب میچکد
ظلمتی که مثل روز روشن است
بیصدا و اشک لایِ زخمها
گریه میکنی و گریه میکنی
آه، ای عروسکِ قشنگِ من!
گریه بیصداترین شکستن است
سرد بود و سرد بود و سرد بود
بر تنت بهجایِ بوسه درد بود
زندگیت صحنهی نبرد بود
گلمحمدت اسیرِ دشمن است3
زار و خستهای و گریه میکنی
تو شکستهای و گریه میکنی
نه! نشستهای و گریه میکنی
من سرم بُریده رویِ دامن است
فرود:
بزرگی به خوابش دید ایستاده، جامی در دست و سر بر تن نه.
گفت: «این چیست؟»
گفت: «او جام به دستِ سربریدگان میدهد.»
تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری
ذکر حسین بن منصورِ حلاج
پانوشت:
1 و 2. سفرنامهی شهیارِ قنبری:
خانهای در آتش
بوفِ کوری در نور
گلِ یاسی در زخم
غربتِ لالایی
...گریههایِ ژکوند
خطِ خوبِ سهراب
نامهای آبشده
ونگوگِ گوشبهدست
3. گلمحمد، شخصیتِ اصلیِ رمانِ کلیدر، محمودِ دولتآبادی، نشرِ فرهنگ معاصر