شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

حلاج وار

پوستم را برای فروش آورده‌ام
استخوان گردنم را
تکه‌ای از پلکم که وقت خواب می‌گرفت
مرا به‌شکلی باشکوه مصرف کنید
به‌شکلی باشکوه به چهار میخم بکشید
بگذارید گنجشک‌ها هر جایی از من می‌خواهند گریه کنند
من که بدهکار آفتاب نبوده‌ام
فقط نمی‌دانسته‌ام چطور به نهنگ‌های راه گم کرده بگویم:
هیچ دریایی آن‌قدرکه باید بی‌ ته نیست
مرا تکه‌پاره کنید
به زیباترین شکل ممکن تکه‌پاره کنید
بگذارید روی باغ‌های معلق بابل بدون پا بدوم
استخوان گردنم را
تکه‌ای از پلکم که وقت خواب می‌گرفت
پوستم را بر بلندترین برج شهرتان بزنید
رویش بنویسید:
دلقک پیری که آخرش فهمید
هیچ خنده‌ای آن‌قدر که باید ابلهانه نیست

عطیه عطارزاده

تک نگاری

شعرها

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

عادل سالم

تدفین

تدفین

داوود سعیدی

اینم از روزگار ما گاوا 

اینم از روزگار ما گاوا 

لیلا ساتر

 بارانِ‌ علاقه

بارانِ‌ علاقه

فرامرز سه‌دهی