شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سال‌هاست

...

سال‌هاست
مسافری از این‌جا نمی‌گذرد
و ما
رؤیاهای هم را تکرار می‌کنیم

در آینه نگاه می‌کنم
و این چهره مرا یاد کسی می‌اندازد
این لبخند را من قبلاً
بر لب‌های کسی دیده‌ام
کسی با چشم‌های تو
و با قلب من
کسی که با لب‌های تاریک قهوه می‌خندید
کسی که در ظل تابستان
با فاصله‌ی یک بندِ انگشت به خورشید
ماه بود

پشت ریشم
پشت ریش سپیدم پنهان شده‌ام
پشت گریه‌ای
که زیر استخوان‌های گونه‌ام
جویبار متشنجی‌ست
در کافه‌ای پنهان شده‌ام
که بوی قهوه
مرا برگرداند به چشم‌های تو
به قهوه‌ای گرمی
که غبار را از پوست می‌تکاند

در عکسی پنهان شده‌ام
که از جنگ
و نشت آب‌های سمی دور است

سال‌هاست
به گلوله‌ای فکر می‌کنم
که یک کولی آواره است
و قلب هیچ سربازی وطنش نیست

سال‌هاست
نمی‌دانم به کدام سمت باید حمله کنم
و فریاد بکشم
به هر سمتی حمله می‌کنم
خودم هستم
بگذار یک بار
یک بار
زنده از جنگ برگردم
و زنم را در آغوش بگیرم

حسین شکربیگی

تک نگاری

شعرها

امشو که فرگ تی تو وستم 

امشو که فرگ تی تو وستم 

 اقبال طهماسبی گندمکاری

گم کرده بودم

گم کرده بودم

مریم فرجی

 خواب تمام نمی‌شود

خواب تمام نمی‌شود

مهدی اکبری فر

تو در جانِ منی... دوری نکن دردت به جانِ من!

تو در جانِ منی... دوری نکن دردت به جانِ من!

حامد ابراهیم پور

ویدئو