دهن برای نخندیدن، بدن برای کتکخوردن
لبی برای نجنبیدن، دلی برای ترکخوردن
به لطف محکمهای آزاد، درون فنس رهابودن
عقاببودن و از افلاک، همیشه چوبِ فلکخوردن
تبار خونی گلها* را به زیر تیغ رصدکردن
در آستانهی گلدادن، از ابر و باد شتکخوردن
سکوتکردن و پرکردن شیار خونی لبها را
و از گرسنگی مفرط، کنار زخم، نمکخوردن
میان راهروی دوزخ، خزیدن از سر دلتنگی
به یاد جوی عسل با شیر، بهزور، آبِ خنکخوردن
صبور و ساکت و سرگردان*، گذشتن از خم این جاده
سر دوراهی تاریخی، به مادرِ حسنک خوردن...
* «تبار خونی گلها/ صبور و ساکت و سرگردان»/ فروغ فرخزاد