شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

زیر بغل تن لاجانش را گرفته‌ام

...

زیر بغل تن لاجانش را گرفته‌ام

با خود می کشمش

حس می‌کنم اراده‌اش را از دست داده

هر کجا که با خود ببرم می‌آید

شاید شده بود یک بنفشه

به رنگ پیوسته بود

وانمود می‌کنم که زخم‌هایش را نمی‌بینم

_شب پیش چه اتفاقی افتاد ای مرد؟

هلال ماه شاید سر گوزنی باشد که خورشید، بی‌رحمانه بر دیوار آسمان یادگاری گذاشته است

_حالا فهمیدم که آماده‌ام...  چرا که جنون رنگ باخته‌ است

در افق غمگین غروب خورشید تن لاجانش را می‌کشم

حرامیان وجودمان به سان موسیقی تمام نمی‌شوند

فقط سکوت می‌کنند

_گرسنه‌ام است

در خانه یک قرص نان بیشتر نبود

نگاهی به آن می‌اندازد

_ماه شب پیش کوچک‌تر بود یا این نان؟   هزاران شب، هزاران زخم پراکنده،  ستاره سایه ندارد

هنوز هذیانش می‌ساید جای ناخن‌های افتاده‌اش را

می‌روم

مهدی مجیدی

تک نگاری

شعرها

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

حسن زینلی مقدم

واگیری

واگیری

عبدالعلی عظیمی

عاشقانه به: فرهنگ، دار، هنر

عاشقانه به: فرهنگ، دار، هنر

شاپور جورکش

من حواسم همیشه پرتِ توئه

من حواسم همیشه پرتِ توئه

احمد امیرخلیلی