...
زیر بغل تن لاجانش را گرفتهام
با خود می کشمش
حس میکنم ارادهاش را از دست داده
هر کجا که با خود ببرم میآید
شاید شده بود یک بنفشه
به رنگ پیوسته بود
وانمود میکنم که زخمهایش را نمیبینم
_شب پیش چه اتفاقی افتاد ای مرد؟
هلال ماه شاید سر گوزنی باشد که خورشید، بیرحمانه بر دیوار آسمان یادگاری گذاشته است
_حالا فهمیدم که آمادهام... چرا که جنون رنگ باخته است
در افق غمگین غروب خورشید تن لاجانش را میکشم
حرامیان وجودمان به سان موسیقی تمام نمیشوند
فقط سکوت میکنند
_گرسنهام است
در خانه یک قرص نان بیشتر نبود
نگاهی به آن میاندازد
_ماه شب پیش کوچکتر بود یا این نان؟ هزاران شب، هزاران زخم پراکنده، ستاره سایه ندارد
هنوز هذیانش میساید جای ناخنهای افتادهاش را
میروم