شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پروتاگوراس راست می گفت

...

پروتاگوراس راست می گفت

در یک رودخانه نمی شود

دوبار گام نهاد

نهادینه است

که نیستی

رفته ای

شبیه رود

ادراکات دروغ نمی گویند

هر آمدنی رفتنی دارد

اما

دگمه ی افتاده ی پیراهن همیشه

جایش خالی می ماند

درست شبیه گلوله ای که از سینه ی

دیوار رد شده است

گره ی قبای ست به عقوبت ناسازی حرف، ناسزا

که سزا نیست

خنجر، فرو رفت ِسیاه چاله ای باشد از ماندن

که زخم ها هرچقدر خوب شوند

ردی از ندامت بر پیشانی دارند

و باران چکه چکه ، سنگ را سوراخ می کند

حالا

به حالم بیا

به آینده ی ایستا

در حدقه ی چشم

به اینکه گلدانی که از طاقچه افتاده

دایره دایره

چشم باز می کند به رطوبتی خالی

و درختی که سوزانده شده است

رد خالکوبیِ سیاه است بر پوست زمین

که هیچ پرنده ای

سیاه چاله، آشیان نیست

خدا کند دگمه ای با دگمه ای دیگر جایگزین نشود

طوری که آب از آب تکان نخورده است

اگر جای خالی دندان عقل

بند می آمد

کلمات جویده جویده نبودند

قفسه سینه سوراخ

هر روز از این گله

گوزنی یالدار کم می شود

به گله ی گرگ اضافه

که اضافات است و مکافات همزیستی

تبر از درخت

گرگ از  میش

کم

هر روز از این جنگل درختی

از درخت پرنده ای

از آسمان ابری گم می شود

که نمی دانند از کدام تبخیر به نیستی رسیده اند

که آنقدر نیستی

که حتی دیوار پوش هم

جای زخم مانده را لاپوشانی نمی کند

دست به سینه راه می رم

مبادا

جای خالیت  هم

از این درز فرار کند

و جهان همه اش نیستی باشد  که نیستی

که نیستی

که نیستی

و آب از آب تکان نخورده است

سید مهدی نژادهاشمی

شعرها

گفته بودی که بازخواهی گشت

گفته بودی که بازخواهی گشت

مریم حسین‌زاده

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

آه از این‌همه هجرتِ بی رفتن

سیدعلی صالحی

برای سحر

برای سحر

شقایق شاهرودی‌زاده

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

زمان بسته‌ست از رو باز هم امروز شمشیری

هادی خور شاهیان