شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

کوچ اسب ها

دیلمان

نفس می‌کشد زیر زینِ باران

در پیچِ راه،

یالِ خیسِ اسبی

بر شانه‌های باد می‌لغزد

و کوه،

شانه بالا می‌اندازد

مثل پیرمردی

که قصه‌ی کوچ را هزار بار شنیده.

اسب‌ها می‌دانند

راه

راه است

چه باران باشد،

چه بغض.

زنِ چوپان

کودکش را در خورجین می‌گذارد

و آوازِ کوچ

در گلوی سنگ‌ها می‌پیچد.

نه آغاز،

نه پایان فقط رفتن در خطی باریک میانِ خاک و ابر.

نازنین کاویانی

تک نگاری