در پرسه میان ماه و ستارگان و عاقبت آسمان
و لذت گردش بین زیباییهای جهان
تردید و تنهایی خنجر بر کشیدند
من غوطه در هراس مسیر
میان مرز تاریک کفر و ایمان
تبعید شدهی قاصدک امید
رنج را عریان دیدم
به سان کودک جنگ زده خاورمیانه در تمنای پناهی ، آغوشی ، فراغی
خانهای روی دریا آیینهای بود برای تماشای خویش
این زندگی همیشه بوی هیچ میداد