مرا ببوس
با لبهای خشک
میان علفزارهای باستانی
حال که از دنیای اموات گریختهام
گریختهام
از افسون سرزمینهای معلق در اعوجاج سر
از اعتنای زمان، به شباهتم به تنهایی
و خواهشِ چشمِ گوزنی بیشاخ
که هزاران سال است
در خوابهام بیصدا میگرید
مرا ببوس
و به سیاه چادرمان برگرد
به غارِ تاریکِ پشتِ آبشار
و به پوستینِ دریدهام در برابر باور
برگرد و بنگر که چگونه با اعجابی کودکانه
دوباره در آن جا میشویم
این حیاط برای حقیقت زیادی بزرگ است.
.........................................................................................................................................................................................................
مرا ببوس
از پشت پرچینِ هراس
در بادکش مکندهی جنگ
بر نیزهی ارواحِ ناکام
در فاصلهی میان گلوله و آه
مرا ببوس
با دهان ترد اساطیریات
شنیدهام طعم شاهتوت
مسیر تاریخ را عوض میکند.