شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

در آن خواب،

...

در آن خواب،
در شهر وهمانی به تو رسیدم
تو با مِعجَرت شکل شِکوه­ی شب تاریده
تو، "حیلت"!
شکل گل سرخی خشکیده در نسیم می­لرزیدی ..
گفتم: " رمق مهتاب در جان من است
بیا بالا برویم! "
اما تو چادرت را به رقص در آوردی و اوهام پاشیدی
و سپس رخ
پشت پریشانی گیسو و معجر تیره پوشیدی
آنگاه آواز جنانی، خموش و پردیسی از حنجره بیرون دادی
و گفتی: " نیکتر که آب تنزیه از حوض شهر برداریم! "
نازکای شمع احوالم بود،
وقتی هرکجا پروانگیِ ارواح عطر غیب می­افشاند
و شطّاحان
غربت کوچه را با چنگ رنگ می­زدند.
تو حزن شب بوییدی و پراکندی و من بیتاب
به شتاب تو را خواندم :
" حیلت! ... حیلت! ... حیلت! ... "

 

میثم نکوئی

تک نگاری

شعرها

 بارانِ‌ علاقه

بارانِ‌ علاقه

فرامرز سه‌دهی

زیبای همیشه غمگین

زیبای همیشه غمگین

سابیر هاکا

با جامی برکف 

با جامی برکف 

غلامحسین چهکندی‌نژاد

مادر

مادر

حسن بهرامی