...
اگر که مرده باشم
و اینها تصورات دیواری باشد که بر جسدمان نگاه کرده است
یا شاید خودکاری که نوشت: دنیا جای قشنگی نبود اما تو قشنگ بمان
قشنگ دراز کشیده کف اتاق
میبوسانیام
اگر که مرده باشم
میخواهم که مرده باشم که ببوسانیام
اگر مرده باشم و مردنم که از پلکهای نخوردۀ تو بلند باشد، چه؟
و اگر مرده باشم و بوسه بر جسدم نمیرانده باشی، چه؟
نه! مرگم را باور نمیکنم
باورم نمیشود روی دستهای تو خوابیده باشم
و لبهایت که در دیوار فرو نرفته است را بوسیده باشم
نمردهام
و دستهایت نشانۀ زمانی است که میبوسیام
و گونهاش از حرارت اتاق سرد میشود وقتی مرده باشد
اگر مرگ اتفاقی باشد در خوابِ دیوار
یا آن طرف دیوار
که دستهایت چیزی شبیه یک پوست را میبوسیده
که مرگ قطعی است
مرگ یک پوست در آن سوی دیوار!
حالا مردهام
وقتی با دستت اسم تو را چهل بار نوشتم در کف اتاق
کف اتاق که پیکر مرا در خود نگاه میدارد، نوشتم
آیا نبودهای؟
شاید وقتی آن طرف دیوار
تصویر یک دست مصنوعی
یک دست کاملا غیر طبیعی
در روزنامه آگهی میشد
تو مرده بودی
مرده بودیم وقتی پرده را کشیدیم
و بر کف اتاق در بوسه کشته شدیم
تو نبودی که دستهایت از اتاق میزد بیرون
از دیوار هم
حتی از خودت هم زده بود بیرون
و همه برایت هورا میکشیدند
من مردهام و هورا نمیکشم
من مردهام و اینها از تردد یک دیوار به دیوار دیگری نشات میگیرد
فکر میکنم مرگ من در این اتاق
تصویر یک سطر از شعر تو بود؛ وقتی مرا کشتهای
باید میکشتیام
تا دست دیگری آن طرف دیوار به حیات مصنوعیاش ادامه دهد
در یک زندگی کاملا معمولی
آیا داد؟
روزنامهها خبر پیوند یک دست مصنوعی را میدهند
تو هم شنیدی
اما من باور نمیکنم
باورم نمیشود که چیزی جای دستهای تو را بگیرد
باورم نمیشود که مردهام
چرا که به نوشتنم
و کلمه که شعر میشود
یعنی چیزی در این سطر کشته میشود
چیزی را در خود میمیراند
میمیرانیام
و من که مردهام کف اتاق
و روی زمین با دست تو بندری میرقصم
این جسد چقدر شبیه من است
شبیه تو
او
او که بیشتر از همیشه به بیرون از دیوار نگاه کرده است
به بیرون از تو
این جسد که منم با اسم تو گره میخورد
باورم نمیشود که مردهام
زندگی مگر چه دارد؟
جز بیدار شدن
بیدار شدن از مرگ
از تو که به کف اتاق چسبیدهای
تو که تکرار مرگ بودهای
که مرگ را به صُخره میگرفتهای
حالا چرا مردهام؟ و تو به من میخندیدی
خندهدار است وقتی مردهام و دستت از دیوار کوتاه نمیشود
حالا که مردنم را میبینم
دستهای تو در یک تشیع مصنوعی
مرا با بوسه میمیراند
و حالا دوست دارم مرده باشم
تا در کف اتاق در تو بیدار شوم