شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

این روزها یک بغض کهنه در گلو دارم

این روزها یک بغض کهنه در گلو دارم

اینجا فقط شعر و کمی هم آبرو دارم

 

از آبرو داری همین بس که نمی دانید

این روزها یک عشق محکم آرزو دارم

 

با من بگو تصویر خندانم کجا پیداست

در آینه آن آینه را جست و جو دارم

 

دیگر خبر از کودکی های درونم نیست

در خود مرض های بلوغم را فرو دارم

 

با استکان ها مستیِ من می پرد بی شک

 وقتی خمار صد شبه را در سبو دارم

 

قانع شدم از تو نگاهت را فقط در شهر

با چشم تو چشمان خود را روبرو دارم

 

در پشت صاف پنجره تنهایی ام تنهاست

بی تو نشستم با تو اما گفت و گو دارم

 

…….

 

بی شک که زن یک واژه ی زیبا و دشوار است

دستش قلم پایش قلم بی شک خودآزاراست

 

از مرد خوب قصه که با اسب دزدیدش

در جای جای خانه اش بوسه طلبکاراست

 

یک جا میان خنده ها دیگر توقف کرد

چون خنده های ساعتی که روی دیواراست

 

در هر دم و هر بازدم او بوی خون میداد

در سینه اش جای نفس چنگال اجباراست

 

لکنت گرفته لحظه ای مسدود در چشماش

درگیر آن یک لحظه با افیون تکراراست

 

از حنجره فریاد کن دیگر بس است این مرگ

نفرین به هرچه قید و بند و هرچه هنجاراست

 

یک روز می آید که ما در دکه می بینیم

یک زن شبیه زندگی سرخط اخباراست

 

……..

 

اگر چه روی دستانت همیشه ماتمی بودهاست

نه پشتت را از این ماتم، نهابرو را خمی بودهاست

 

از آغاز همین یک قصه هم تنهایی ات پیداست

درون چاه نامردان همیشه رستمی بودهاست

 

سیاوش های معصوم ات دچار طشت امروز اند

زبان سرخ و القصه سزای آدمی بوده است

 

برای سوگواری کردنت دریاچه ها خشکید

میان موج هر سرما تنت ارگ بمی بوده است

 

تراژیک است این واژه "وطن" یعنی زنی زیبا

که از چشمان هر مردی به دامانش نمی بوده است

 

ادامه داده ای خود را میان ظلمت این شب

امید صبح فردایت دلیل محکمی بوده است

 

دوباره روز خواهد شد سرود عشق می خوانیم

برای تو...برای من...تصور مرهمی بوده است

 

 

حمیدرضا هادوی

شعرها

شاید

شاید

مهدی مهدوی

با چند خواب نصفه‌نیمه

با چند خواب نصفه‌نیمه

بهزاد خواجات

تو زیبایی

تو زیبایی

سکینه نودهی

ارغوان

ارغوان

هادی میرزانژاد موحد