ملودی رباعی میشود رباعی میشود
و قورباغهها را بهجای گوشهایش میگذارد
ملودی توی میدان آزادی این قورباغهها را پیدا کرد. آنها را دید خیال کرد، آشنا هستند.
یادم نبود: آنها خواهر و برادرم بودند که از من جامانده بودند
او آنها را دید خیال کرد آشنا هستند بعد یادش آمد که آنها نبودند
من هم نبودم
خانوادگی:
کمکم توی آزمایشگاه عکس جمجمهاش را گرفت: یک دوجنسی شاگال
ملودی این رباعی را دوست داشت خودشو دوتا بچهشو خودش
بعد یک عکس گرفت: خودشو دوتا بچهشو و خودش
بعد منو برهنه کرد؛ یک موجود ژنتیکی _ اسمش ملودی یا همان قورباغه است که از مغزم بیرون آمد
توی آزمایشگاه گفتند: چهارمی را دوست دارد.
روشنفکری:
ما رفتیم کلانتری و گفتیم : ما روشنفکریم لطفاً ما را دستبند بزنید
گفت: دهسال زندانیم کن
تا بعد تزمو بنویسم:
ملودی: میخوام ده سال زندانی باشم تا بعد جرممو انجام بدم
آخر هفته:
ملودی آن شب توی بایندریها بود
حس کرد کسی از او رد شده است
یعنی چیزی بود مثل دانشگاه تهران که حالا او خیال کرد، مرده است
بعد ترافیک را ادامه داد
آن شبها کوی دانشگاه امپرسیونیسمی بود، چندتا از ما بود
من هم بودم
با همدیگر شعر خواندیم
بعد به خیابان پروانه رفت
رباعی را آنجا جا گذاشتم
حس کردم رباعی از او رد شد.