شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

مرا به ایستادن بیاموز

شب،

وقتی که تمام جهان به سکوت رضایت می‌دهد،

او هنوز می‌چرخد؛

مثل زنی بی‌قرار

که با گیسوانش، سقف را شانه می‌زند.

 

دهانش بوی آهن زنگ‌زده می‌دهد

و لب‌هایش همیشه باز است

بی‌آن‌که چیزی بگوید.

 

می‌چرخد،

مثل اعترافاتِ کش‌دارِ کسی که

حرفش را نمی‌زند،

اما هر شب

همان درد را

در اتاق می‌پاشد.

 

او عاشقِ بی‌سروصداست؛

نامه نمی‌نویسد

فقط نفس‌های بریده را

می‌فرستد به سمتِ پرده‌های تنها.

 

گاه از دنده بیرون می‌زند،

می‌لرزد،

می‌چرخد،

باز به مرکز برمی‌گردد

مثل آدمی که هزار بار

در خودش دور زده

اما هنوز نفهمیده

چرا نمی‌تواند

بایستد.

 

کسی از او نمی‌پرسد

که چرا همیشه بیدار است،

چرا هیچ‌وقت به بیرونِ خودش نگاه نمی‌کند،

و چرا حتی باد هم از او نمی‌ترسد.

 

تنها من

بلند می‌شوم

می‌نویسم:

«ای گردیِ ناتمام،

ای گریزِ بی‌جهت،

ای عشقِ لای‌پره‌مانده

مرا یک‌بار

به ایستادن بیاموز.»

علی قاسمیان

شعرها

حلول شعر بر من مبارک باد 

حلول شعر بر من مبارک باد 

نفیسه قانیان

شرجی یک کابوس!

شرجی یک کابوس!

شهرام شهیدی

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

دیر کردی پس چه شد؟ در من تب دلشوره‌یی‌ست

فرزانه میرزاخانی

پیش از این قلبی داشتم

پیش از این قلبی داشتم

فاطمه اسکندری عرب