به زبانِ مادری
در شکمِ مادرم بودم
پدرم قول داده بود به مرگ
پیش از آمدنم پیاده شود از قطار پیاده شد
کودکِ کار شدم دبستان رفتم
برادرم فلک شد
چوب را گرفتم از دستِ راستِ ناظم
پاهایِ برادرم را نجات دادم از مرگِ حتمی
بزرگ شدم ۲۸ ریشتر سکته کردم
روزی ۱۲ قرص مغزِ مرا خورد
فراموشی گرفتم یادم رفت
طبقِ اصلِ بیستوسومِ قانونِ اساسی
بگویم تفتیشِ عقیده ممنوع است
به میلهها اُفتادم
بر قطبِ شمالِ موزائیکها نشستم
چشمهایم افتاد به دیوارِ روبهرو
به زبانِ مادری نوشته بود به یادِ کبوتر
«پاییز آمد در میانِ درختان/ لانه کرده کبوتر از تراوشِ باران میگریزد/ من با قلبی به سپیدیِ صبح...»
راه میروم به زبانِ مادری
از به آن خیابان از جوانمردی به عدالت
حرف میزنم با خودم از عوارضِ قرصهاست
سرم گیج میرود
شوخیام گرفته باز میلرزد
دلم دستم باز
«سِر تِروشوون مُبارَیبادا
سرِ شاعر مِتراشِن مُبارَیبادا»
علامتِ تعجب را بیرون میگذارم از گیومه!
این شعر ۲۸ سطر دارد بشمارید.