...
جیغِ سفید و روشنِ ماهم
بغضِ سیاه و ساکتِ چاهم
انگشتهام روی پیانوست
جادوگر سفید و سیاهم
پاهام توی قیرِ مذاب و
موهام زیرِ بارشِ برف است
انگشتهای روی پیانو
توی گلویشان، پُرِ حرف است
پَر میزنند سمت تو، نُتها
گنجشک میشوند و تو هم سیم...
من گیجوویج رو به تماشا
چیها نـ/میکنم به تو، تعظیم!
میایستم، شبیه زمان در
ساعتشنیِ خالیِ از شن
سالن شب است و نور سفیدی
افتاده روی من، وسط سن
هی گیج می... سَرَم... رَوَد... از ماه!
با بوی زردِ ادکلنی که...
میایستم، سیاه و پُر از جیغ
پشتِ سکوتِ میکروفونی که
یکدفعه پاره میکنم از تو
تارعنکبوتِ روی گلو را:
آواز عاشقانهی من با
تشویق و جیغ و گریه و هورا...
از برکهی سیاهیِ موهام
قوی سفید/ میرود آرام
از یاد من، قیافهی نور و
تصویر تار میشود آرام...
جسمم ولو شده وسطِ سن
که قرص ماه را، به تو، خورده
شب! قطعِ پخشزندهی کنسرت!
«شب»! نعشِ یک «ستاره»ی مرده!