شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بعضی شب‌ها دهانم بوی سگ می‌دهد

بعضی شب‌ها دهانم بوی سگ می‌دهد
دلم را در چهار‌راهی می‌گذارم
خودم را از وسط اثاثیه بیرون می‌کشم 
تو را از لای استخوانی که گیر کرده‌ای
مثل دود سیگاری معلق در هوا 
صبر هم‌اندازه‌ای دارد
اعتراف می‌کنم
بعد از این کلمات 
از من چیزی نمی‌ماند
ارزشش را نداشت
بگذار جسمت در خاک بماند
پنهانش نکن در دیگری
ده ‌سال با خودم خوابیدم
عشق‌بازی کردم
هی خودم را صدا زدم
گفتم‌: جان
دارم برای صندلی‌های خالی شعر می‌خوانم
 باید کسی را به خانه بیاورم
این دیوانگی نیست
این تنهایی‌ست
برق می‌رود
لوله چکه می‌کند
من می‌مانم و دست زیر چانه‌ام
مرا کمی دوست بدارید
چقدر دست‌هایمان در‌حال هم اثر دارد
اما دست تنهایی
 کلیه‌ات را از کار می‌اندازد
دو قطبی‌ات می‌کند
دکترهای نسخه‌پیچ
دکترهای ساده‌لوح
آن‌ها کوری ساراماگو را نخوانده‌اند
آدم گاهی دلش می‌خواهد
همه‌چیزش را بدهد
تا کسی که دو زانو مقابلش نشسته 
را ببیند
من چیزی ندارم
هر‌چه را هم بدهم
بهتر از همه شما می‌دانم
روبه‌روی من چیزی نیست
انگار دارم با خودم حرف می‌زنم
انگار آفتاب دارد خودش را می‌سوزاند

بیتا علی اکبری

تک نگاری

شعرها

بی‌وزنی

بی‌وزنی

عنایت سمیعی

اعتراف می‌کنم 

اعتراف می‌کنم 

مظاهر شهامت

«به تو که عاشقت شدم اما شوهرت به زبان زیردریایی‌ها حرف می‌زد»

«به تو که عاشقت شدم اما شوهرت به زبان زیردریایی‌ها حرف می‌زد»

مرتضی بختیاری

دنیا

دنیا

علی باباچاهی